mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • منم تهران هستم ولی اگه خدا بخواد فردا میرم قزوین .........
    اولین باری که رفتم سر مزارش نمی دونستم بین اون همه شهید چه جوری می تونم پیداش کنم ........... نزدیکای غروب بود داشتم برمی گشتم که یک دفعه برگشتم که خداحافظی کنم ...........دیدم مزار پاکش رو :cry: ممنون
    سلام ممنون بابت معرفی تاپیک شهید بابایی ( با اینکه دلم گرفت ولی در کل خوووووووووووب بود ) کلی خاطره دارم :cry:
    اینجا دفتری است از لحظه لحظه خاطرات من ........

    از قهرها و اشتی ها

    از دلدادگیها

    از دوست داشتنها

    از دور شدنها

    از اشکها و از لبخندها

    مینویسم و دفترم را مرور میکنم ......زیرا دربرگیرنده تمامی خاطرات من است ..........

    گاه دلتنگ میشوم ،
    دلتنگتر از همه دلتنگها ،
    گوشه ای مینشینم و میشمارم
    حسرتها را و محاکمه میکنم
    وجدانم را ،
    من کدام قلب را شکستم
    و کدام احساس را له کردم
    و کدام خواهش را نشنیدم
    و به کدام دلتنگی خندیدم
    که اینچنین دلتنگم


    از وقتی که بودنم را یاد دارم
    تا امروز.......
    که هنوز هم بودنم را می بینم
    هیچ وقت ..............هیچ کجا...............بر هیچ کس عاشق نبوده ام
    من نه شبی را با اندوه کسی به خواب رفته ام
    ونه صبحی را به شوق کسی از خواب برخاسته ام
    نه از نگاهی مرده ام
    و
    نه از بوسه ای دوباره متولد شده ام
    اما شنیده ام
    عشق حس خوبی است
    مثل پرواز
    شاید عشق نگاه مادر باشد (همیشه نگران)
    یا شاید دستان پدر( همیشه خسته)
    یا شاید لالایی بی بی (که چه عاشقانه زمزمه می کند برای کودکان کودکانش )
    نمی دانم
    شاید
    عشق تو باشی
    عشق من باشم
    شاید همین سطرها
    همین جمله ها...........همین واژه ها
    شاید عشق همین باشد
    شاید........

    گاه با عطر شقایق ...
    گاه با رقص کبوتر ...
    گاه با چهچهه ی بلبل عاشق ،
    می توان یاد تو کرد ...
    شعرکی گفت ...
    و در آن شعر ، دگر بار ، تو را خواند ..
    صدا زد نامت ...
    و به ناگه ، همان عطر دل انگیز بهاری
    از پی نام تو بر می خیزد ...
    قلمم می رقصد ...
    می نگارد ، حس سبز بودنت را
    تا سراسر پُر شوم از شادی و شور ...
    پر کشم تا اوج عاشق بودن و رنگی از دیوانگی بر روح و جان خود زنم!!!
    این چنین است جانکم ...
    گاه با لبخند زیبای رُخت
    عاشقانه ... یک نفس ...
    تا اوج رویا می روم ...!!!

    او همــــ آدم استـ

    اگـــــــر دوستتــ دارم هـــایتـ را نشنیـــــده گرفتــــــ

    غصه نخــــور

    اگــــر رفتـ گریـــــــه نکن

    یکــــ روز چشمــــهای یکــــ نفر عــــاشقش میکند

    یکـــــ روز معنی کمـــ محلی را می فهمد

    یکــــــ روز شکستـن را درک میکند

    آن روز می فــــــهمد آه هـایی که کشیدی

    از تـــــه ِ تـــــهِ قلبتـــــ بوده!

    کجایی یار من ....


    این عشق ......قلبمان را بهاری کرده است ....

    در رویایی عاشقانه هستم .......چشمانم را میگشایم ........عشق را در چشمان همیشه بهاری تو میبینم ....

    من ....تو را میخوانم ......به دنبال نجوای عاشقانه تو میگردم ....و نگاهت را میابم که مرا پر ازبوسه های عاشقانه میکند ...

    کجایی یار من ؟؟؟ کجایی ترنم وجود من ؟؟ نفسهایم ازتوست .........تکیه گاهم از وجود پر از شعله های عشق توست ...

    من را جانی دوباره ببخش ......زندگی من .....

    این سکوت ......گویای همه چیز است ......

    با قلبم احساست میکنم.....از بازدم نفسهایت نفس میکشم ....

    احساس میکنم ..حرارت اغوشت را ....

    این منم .......که در اغوش توست .....و تو .......همان قلب من ...

    مرا احساس کن ...به مانند .....شاخه های درختانی که در هم میپیچند ...

    مرا احساس کن ...

    میخواهم عاشقانه هایم را در این سکوت با قلبم در گوشهایت زمزمه کنم ...

    مرا احساس کن ...

    من تاهمیشه در کنارت خواهم بود ...

    من بی قرار تر از همه ی شب ها ......امشب ....تو را میکاوم ....

    تو هر کجا که باشی ......حضور دلم همانجا خواهد بود ....


    من تو را در اغوش میکشم ....همه ی لحظه ها..

    مهربانم .......حضورم را باور کن .......من نو را در خود دارم ...

    مرا احساس کن ....من با تو یکی هستم ..

    مرا احساس کن .....

    امشب .....شب ارامیست .........بدون هیچ گونه سخنی ....ماه به دیدار ستارگان امده است .....

    عاشقان همه بیدارند و پراز ناگفته ها ....

    بخوان مرا ....

    منم ......ستاره تو ....

    ترنم نگاهت را به گهواره دلم بسپار .......از رویای شب برایت اغوشی از جنس عشق بنا میکنم ...

    واژه های سکوتم .........حاوی ناگفته های درونم و قلبم میباشد ....

    بنگر به ناگفته هایم ....من تو را میخوانم ........ای مهربانم ......
    خیابانهای خیس شده از نگاه باران ....

    عاشقان را میطلبند ....

    برای لحظه ای عاشقی کردن ...

    برای دل دادن ...

    برای سکوت ...

    برای فریاد ..

    برای قرار های عاشقی ...

    برای بوسه های ناب عاشقانه ...

    برای اغوشهای حسرت خورده ی یار ...

    چه زیباست عاشقی کردن ...در اغوش باران ...


    کجایی یار من ....


    این عشق ......قلبمان را بهاری کرده است ....

    در رویایی عاشقانه هستم .......چشمانم را میگشایم ........عشق را در چشمان همیشه بهاری تو میبینم ....

    من ....تو را میخوانم ......به دنبال نجوای عاشقانه تو میگردم ....و نگاهت را میابم که مرا پر ازبوسه های عاشقانه میکند ...

    کجایی یار من ؟؟؟ کجایی ترنم وجود من ؟؟ نفسهایم ازتوست .........تکیه گاهم از وجود پر از شعله های عشق توست ...

    من را جانی دوباره ببخش ......زندگی من .....

    امروز آرزویم را در گوش قاصدک خواندم
    به باد سپردم
    قبل از اینکه چون قبلی ها
    خودش بر باد روند..
    این سکوت ......گویای همه چیز است ......

    با قلبم احساست میکنم.....از بازدم نفسهایت نفس میکشم ....

    احساس میکنم ..حرارت اغوشت را ....

    این منم .......که در اغوش توست .....و تو .......همان قلب من ...

    مرا احساس کن ...به مانند .....شاخه های درختانی که در هم میپیچند ...

    مرا احساس کن ...

    میخواهم عاشقانه هایم را در این سکوت با قلبم در گوشهایت زمزمه کنم ...

    مرا احساس کن ...

    من تاهمیشه در کنارت خواهم بود ...

    من بی قرار تر از همه ی شب ها ......امشب ....تو را میکاوم ....

    تو هر کجا که باشی ......حضور دلم همانجا خواهد بود ....


    من تو را در اغوش میکشم ....همه ی لحظه ها..

    مهربانم .......حضورم را باور کن .......من نو را در خود دارم ...

    مرا احساس کن ....من با تو یکی هستم ..

    مرا احساس کن .....


  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا