بعدش یهو آروم شدم و اول رو به آشنامون کردم و با کمال اعتماد به نفس گفتم که این فقط یه چاله س، دلیلی نداره بترسه، اونم عمیق به من نگاه میکرد، اینقدر ترسیده بود که باور کنین طوری با التماس نگاهم میکرد که انگار که حرفهام مقدسه!
من خجالتی ام و از داد کشیدن هم بدم میاد، اما اون موقع با صدای بلند با مردمه لرزون و پریشون حرف زدم و هرچی که ازم بر اومد واسه بهتر شدنشون گفتم. من خیلی شجاع نیستم! اما این اعتماد به خدا و لطفش بود که اون موقع منم به اون حال زار و نزار نیفتادم. خدا رو صد هزار بار شکر که بالاخره چاله ی کذایی تموم شد و سالم نشستیم... و خلاصه اینکه تا توکل به خدا رو داریم غم نداریم...