دلمُرده بود و تنها، بی هیچ اشتیاقی
یک مرد با شکستن در نقطه ی تلاقی
شور جوانی اش را گم کرده بود انگار
افتاد یاد عشق و... موهای پَرکلاغی
-آخر چرا خدایا، سهم من از تو این بود؛
بغض گلو همیشه، لبخند... اتفاقی!
برخاست در مسیر بیهوده ای قدم زد
دلخوش به نور ماه و آواز کوچه-باغی
پیچید مثل هر شب در کوچه این ترانه
"...صبرم زیاده، اما عمری نمونده باقی..."