*نيروانا*
پسندها
1,020

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • پدر ای چراغ خونه! مرد دریا، مرد بارون
    با تو زندگی یه باغه، بی تو سرده مثل زندون
    هر چی دارم از تو دارم، تو بهار آرزوها
    هنوزم اگه نگیری، دستامو می افتم از پا
    پدرم روزت مبارک

    ....
    به بابام میگم :پدر موجودیست که جونشو واسه بچش میده اما ماشینشو نه، امیدوارم بودم تحت تآثیر قرار بگیره که گفت :آخه ماشینش جون بچشو میگیره.
    هیچ وقت اینقد قانع نشده بودم.
    برای سلامتی همه باباها صلوات

    طنز روز پدر

    85
    ممنونم دوست خوبم
    بر شما نیز فرخنده و شادباش و متبرک خانم مهندس :gol:
    به بوی خوش آشنائی سلام
    احوال شما؟
    روزهای بهاریتون به کام ست
    سلام دوستان عزیز.خوبین؟
    تورو خدا کمکم کنین.
    کسی واسه کمک نیست؟
    کمکککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک
    دوستم من درباره ا ستا رترها و انواع و کاربردشان در لبنیات و ماست و دوغ و در این حدود نیاز به مقاله بالای 2011دارم فارسی و انگلیسی لطفا هر کس تونست پیدا بکنه واسم پیغام خصوصی بزاره تا ایمیلمو بهش بدم.ممنون
    سلام دوست عزیز.خوبین؟
    من به دلیل مشغله کاری چند وقت بود به سایت سر نمیزدم.
    دوستم من درباره استارترها و انواع و کاربردشان در لبنیات و ماست و دوغ و در این حدود نیاز به مقاله بالای 2011دارم فارسی و انگلیسی لطفا هر کس تونست پیدا بکنه واسم پیغام خصوصی بزاره تا ایمیلمو بهش بدم.ممنون
    خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
    به قصد جان من زار ناتوان انداخت
    نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
    زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
    به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
    فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
    شراب خورده و خوی کرده می‌روی به چمن
    که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
    به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
    چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
    بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد
    صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
    ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
    سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
    من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش
    هوای مغبچگانم در این و آن انداخت
    کنون به آب می لعل خرقه می‌شویم
    نصیبه ازل از خود نمی‌توان انداخت
    مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
    که بخشش ازلش در می مغان انداخت
    جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
    مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
    هر انسانی عطری خاص دارد!!
    گاهی برخی

    عــجــــــــــــــیـــــــــب بوی خدا میدهند

    مثل مادر
    بله .. این سایت که بسته شده به علت کم کاری دوستان مهدی دیگه رغبت نکرد ادامه بده ....
    مرسی .. من خوبم ... جاتون خالی سربازم ...
    .. نمیدونید چه حالی میده ... شما هم بیایید.... خوش می گذره ها...
    ...
    کدوم ور ..... اینجا که ما هستیم بیابونه ....
    سلاممممممممممممممممم خانم مهندس...
    خوبید...
    وای ی ی ی چه خوب که بودید دلمان شاد شد...
    چه خبرا....
    خوش می گذره ....
    شعر از ویلیام وردزورث :

    تنها بودم و سرگردان چون ابری…
    رضا مهرعلیان

    تنها بودم و سرگردان چون ابری
    شناور بر فراز تپه‌ها و دره‌ها
    ناگهان جماعتی را دیدم
    لشکری از نرگس‌های طلایی
    رقصان و لرزان از نسیم

    پیوسته چون ستارگان درخشان
    که در راه شیری چشمک می‌زنند
    آن‌ها هم بر خط بی‌پایانی در حاشیه‌ی خلیج،
    صف کشیده بودند:
    ده‌هزارتاشان را در یک نگاه دیدم
    که در رقصی پرشور سر‌می‌جنباندند

    موج‌های کنارشان هم می‌رقصیدند؛ اما آن‌ها
    در شادمانی دست موج‌ها را از پشت بسته بودند
    شاعر چگونه سرخوش نباشد
    در چنان گروه شادمانی:
    من خیره ماندم و اندیشیدم
    به ثروتی که این منظره نصیبم کرده بود:

    بارها وقتی که بی‌حال و افسرده
    بر تختم می‌خوابم
    آن‌ها به جلوه می‌آیند در چشم دل‌ام
    -که شادکامی وقت تنهایی‌ست-
    آن‌گاه قلبم از لذت پر می‌شود
    و می‌رقصد با نرگس‌ها
    غم اغاجی بیزه سایه سالماسین
    عشقین غمی صبریمیزی الماسین
    من چکمیشم بو انتظار چتیندی
    هیچ عاشقین گوزی یولدا قالماسین
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا