گوشه پنجره را باز کنید
باد باید بوزد
ابر باید برود
ذهن باید نفسی تازه کند.
عشق هر بار که سر میزند از جان تو
معنای جدیدی دارد
روح تو در کمد خاطره خواهد پوسید
گردش خون تو ـ یادت باشد ـ
که به اکسیژن این ثانیهها مدیون است
سهم هر روز تو
با گردش تقویم ورق خواهد خورد
با کسی هرگز در کافه دیروز قراری نگذار
چترها خاطرهاند
خیس باران شدن احساس لطیفی دارد.
سفری بی چمدان باید رفت.