B
پسندها
2,299

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بیهوشم کردی با تهدیدت.:biggrin:
    کارخرابی های دیگه هستیم ولی این کارا که نمیدونم چیه نچ
    خب پس خودتو لو دادی. مخرب باشگاه تویی. چند وقتی هست اذیت کن زیاد شده تو باشگاه. نکنه تو بودی؟:biggrin:
    کارای بد؟ نچ نچ:mad:
    نمیتونی
    خوبه در همین حدش میدونی...زیاد فسفر نسوزون در حد سوات تو نیست:D
    نمیتونی...خجالتم خوب چیزیه دا....هر چند تو نمیدونی چیه:D
    سلام سلام هزارو شنصدتا سلام :)کجاییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    [IMG][IMG][IMG][IMG][IMG]
    آن بالا كه بودم، فقط سه پيشنهاد بود.
    اول گفتند زني از اهالي جورجيا همسرم باشد. خوشگل و پولدار.
    قرار بود خانه اي در سواحل فلوريدا داشته باشيم. با يك كوروت كروكي جگري.
    تنها اشكال اش اين بود كه زنم در چهل و سه سالگي سرطان سينه ميگرفت.
    قبول نكردم. راست اش تحمل اش را نداشتم.
    بعد موقعيت ديگري پيشنهاد كردند : پاريس خودم هنرپيشه مي شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشيم.

    اما وقتي گفتند يكي از آنها نه سالگي در تصادفي كشته ميشود. گفتم حرف اش را هم نزنيد.

    بعد قرار شد كلوديا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توي محله هاي پايين شهر ناپل زندگي كنيم. توي دخمه اي عينهو قبر.

    اما كسي تصادف نكند. كسي سرطان نگيرد. قبول كردم.

    حالا كلوديا- همين كه كنارم ايستاده است - مدام مي گويد خانه نور كافي ندارد، بچه ها كفش و لباس ندارند، يخچال خالي است. اما من اهميتي نميدهم.

    مي دانم اوضاع مي توانست بدتر از اين هم باشد. با سرطان و تصادف. كلوديا اما اين چيزها را نمي داند. بچه ها هم نميدانند
    تعادل و خلاقیت با سنگ
    تیشرت های بامزه و جالب

    نگاه کن حالشووووو ببر....دییییییییییییی
    :biggrin:بخششی در کار نیست.منم همینطور دادا بهنام خیلی خیلی خوشحال شدم هرچند همش اخمات تو هم بود:Dراستس سلام خیلی خیلی به ایل برسونیند شب خوش;)
    :biggrin:عجب مردوم دیوونندا:Dداش بهنام اگه رخصت بدیند ما دیگه بریم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا