خو من برم دیگه...بازم حوصلم سر رفت میام پروفتُ میریزم بهم



....تونستم باهاش همزاد پنداری کنم...خیلی واسم پیش اومده در دوران طفولیت
..چه فکری کردی گفتی اونی که تو آینه نگا میکنه منم...سرتق چش سفید..میزنم شبیه اون دست و پا شکسته هه شی ها
..حالا فعلا" خویشتن داری می کنم

دخترخاله مخزن اسرار میباشه
..صد دفه گفتم صبا سحرخیز باش...تو گوشت نمیره


..چرا تهدیدآمیز برخورد میکنی
... زنگ زدی نزدی ها...