J
پسندها
1,908

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آره رنگش یکم بی حاله همچین....
    عیب نداره ازین ترم جبران می کنی ... من که خودم تجربه کردم هر وقت بخوای میتونی بهتر نتیجه بگیری فقط کافیه بخوای.... البته اگه بعضی ازین اساتید بزارن دیگه!!!!!
    یه جورایی در شرف پایان به سر می بریم .....
    ای بابا این روزگاره صفری بودنم عالمیه واسه خودش .....
    حالا حالا ها این دانشگاه با شما کار داره ولی درسات رو خوب بخون آفرین صفری !!!!!! (شوخی کردم)
    شرمنده ها ولی این تم صفحه ی جناب عالی یه کم چشای آدم رو خواب آلود می کنه .....
    باشه مامان جان خداحافظی مواظب خودت باش داری میری یونی سرتو بنداز پایین پسرای مردموهم نیگا نکن آفرین دخملم :D
    تو پروف من یاسی جواب بده
    میخوام از معین خورش دوروست کنم امشب برا فردا ناهار
    خو دارن رد میشن بیا بهشون شوماره 110 بدیم:Dبهمون زنگ بزنند
    حواست به اون شلوار موبارک باشه
    آی بیفته جذاب میشی
    ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
    و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
    خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
    کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
    درویش نمی‌پرسی و ترسم که نباشد
    اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
    راه دل عشاق زد آن چشم خماری
    پیداست از این شیوه که مست است شرابت
    تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
    تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
    هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
    پیداست نگارا که بلند است جنابت
    دور است سر آب از این بادیه هش دار
    تا غول بیابان نفریبد به سرابت
    تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
    باری به غلط صرف شد ایام شبابت
    ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
    یا رب مکناد آفت ایام خرابت
    حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
    صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت
    وووووووخ ببین کی اومد
    وووووووی چه موش ناناناااااااااسی
    میخواااااااااااااااااااااااااااام:D
    خدا سایه آقاجون رو از سرت کم نکنه مامی بزرگ.:D

    مرسی بابت عکس.:gol:
    پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
    وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
    از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر
    ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
    دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
    چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
    از رهگذر خاک سر کوی شما بود
    هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
    مژگان تو تا تیغ جهان گیر برآورد
    بس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد
    بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
    با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
    گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد
    با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد
    حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود
    بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا