دکتر مهدیه
پسندها
1,972

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بخونین جالبه:

    شناخت مزاج های مختلف در طب سنتی
    سلام دکتر خوبی:heart:؟
    بازم که رفتی تو غیبت کبری
    فک کنم با یه تاپیک کارت راه بیوفته...:biggrin:
    علت بیخوابیم را

    چگونه بگویم

    وقتی یاد تو از سقف اتاقم

    چکه می کند...؟؟؟؟؟
    باور کن ترسی در عشق نیست



    یک فنجان قهوه ی تلخ مهمان من



    یک دنیا حرف برایت دارم



    از تنت تنها چشمانت برای عشق کافی می نماید.
    دختر و بهار

    دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت
    اي دختر بهار حسد مي برم به تو
    عطر و گل و ترانه و سر مستي ترا
    با هر چه طالبي بخدا مي خرم ز تو
    بر شاخ نوجوان درختي شكوفه اي
    با ناز ميگشود دو چشمان بسته را
    ميشست كاكلي به لب آب تقره فام
    آن بالهاي نازك زيباي خسته را
    خورشيد خنده كرد و ز امواج خنده اش
    بر چهر روز روشني دلكشي دويد
    موجي سبك خزيد و نسيمي به گوش او
    رازي سرود و موج بنرمي از او رميد
    خنديد باغبان كه سرانجام شد بهار
    ديگر شكوفه كرده درختي كه كاشتم
    دختر شنيد و گفت چه حاصل از اين بهار
    اي بس بهارها كه بهاري نداشتم
    خورشيد تشنه كام در آن سوي آسمان
    گويي ميان مجمري از خون نشسته بود
    مي رفت روز و خيره در انديشه اي غريب
    دختر كنار پنجره محزون نشسته بود
    در انتظار خوابم و صد افسوس خوابم به چشم باز نميآيد
    اندوهگين و غمزده مي گويم شايد ز روي ناز نمي آيد
    چون سايه گشته خواب و نمي افتد در دامهاي روشن چشمانم
    مي خواند آن نهفته نامعلوم در ضربه هاي نبض پريشانم
    مغروق اين جواني معصوم مغروق لحظه هاي فراموشي
    مغروق اين سلام نوازشبار در بوسه و نگاه و همآغوشي
    مي خواهمش در اين شب تنهايي با ديدگان گمشده در ديدار
    با درد‚ درد ساكت زيبايي سرشار‚ از تمامي خود سرشار
    مي خواهمش كه بفشردم بر خويش بر خويش بفشرد من شيدا را
    بر هستيم به پيچد‚ پيچد سخت آن بازوان گرم و توانا را
    در لا بلاي گردن و موهايم گردش كند نسيم نفسهايش
    نوشد بنوشد كه بپيوندم با رود تلخ خويش به دريايش
    وحشي و داغ و پر عطش و لرزان چون شعله هاي سركش بازيگر
    در گيردم‚ به همهمه ي در گيرد خاكسترم بماند در بستر
    در آسمان روشن چشمانش بينم ستاره هاي تمنا را
    در بوسه هاي پر شررش جويم لذات آتشين هوسها را
    مي خواهمش دريغا‚ مي خواهم مي خواهمش به تيره به تنهايي
    مي خوانمش به گريه به بي تابي مي خوانمش به صبر‚ شكيبايي
    لب تشنه ميدود نگهم هر دم در حفره هاي شب‚ شب بي پايان
    او آن پرنده شايد مي گريد بر بام يك ستاره سرگردان
    امشب از آسمان ديده تو روي شعرم ستاره ميبارد
    در سكوت سپيد كاغذها پنجه هايم جرقه ميكارد
    شعر ديوانه تب آلودم شرمگين از شيار خواهشها
    پيكرش را دوباره مي سوزد عطش جاودان آتشها
    آري آغاز دوست داشتن است گرچه پايان راه ناپيداست
    من به پايان دگر نينديشم كه همين دوست داشتن زيباست
    از سياهي چرا حذر كردن شب پر از قطره هاي الماس است
    آنچه از شب به جاي مي ماند عطر سكر آور گل ياس است
    آه بگذار گم شوم در تو كس نيابد ز من نشانه من
    روح سوزان آه مرطوب من بوزد بر تن ترانه من
    آه بگذار زين دريچه باز خفته در پرنيان رويا ها
    با پر روشني سفر گيرم بگذرم از حصار دنياها
    داني از زندگي چه ميخواهم من تو باشم ‚ تو ‚ پاي تا سر تو
    زندگي گر هزار باره بود بار ديگر تو بار ديگر تو
    آنچه در من نهفته درياييست كي توان نهفتنم باشد
    با تو زين سهمگين طوفاني كاش ياراي گفتنم باشد
    بس كه لبريزم از تو مي خواهم بدوم در ميان صحراها
    سر بكوبم به سنگ كوهستان تن بكوبم به موج دريا ها
    بس كه لبريزم از تو مي خواهم چون غباري ز خود فرو ريزم
    زير پاي تو سر نهم آرام به سبك سايه تو آويزم
    آري آغاز دوست داشتن است گرچه پايان راه نا پيداست...
    عشق یعنی شب نیایش با خدا
    تا طلوع صبح دلتنگی دعا
    عشق یعنی آه دیگر پشت آه
    سوز دل را پرکشاندن تا به ماه

    عشق یعنی گریه های بی صدا
    چشم خیس دختری دور از نگاه

    عشق یعنی لحظه های انتظار
    دل به فردا بستن و روز بهار

    عشق یعنی بارش از دیده چو ابر بهر دیدار دوباره باز صبر

    عشق یعنی بهترین حس نیاز
    سوی تنها خالق هستی نماز

    عشق یعنی این منه دیوانه وار
    کرده ام خود را فدای عشق یار
    گفتی که به احترام دل باران باش
    باران شدم و به روی گل باریدم


    گفتی که ببوس روی نیلوفر را
    از عشق تو گونه های او بوسیدم


    گفتی که ستاره شو ، دلی روشن کن
    من هم چو گل ستاره ها تابیدم


    گفتی که برای باغ دل پیچک باش
    بر یاسمن نگاه تو پیچیدم


    گفتی که برای لحظه ای دریا شو
    دریا شدم و تو را به ساحل دیدم


    گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش
    مجنون شدم و ز دوریت نالیدم


    گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز
    گل دادم و با ترنّمت روییدم


    گفتی که بیا و از وفایت بگذر
    از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم


    گفتم که بهانه ات برایم کافیست
    معنای لطیف عشق را فهمیدم
    جز دعا کار دگر نیست مرا
    شب و روزت همه شاد
    دلت از غم آزاد
    همه ایام به کام
    و تو پیوسته سرافراز و ز هر غصه برون
    همچو گنجیشک به هر بام و درخت
    بنشینی خندان
    و سبکبال تر از برگ درخت
    در هوا رقص کنان
    مشق پرواز کنی سوی سپیدار بلند
    و ز تو نغمه مستی آید ...
    لحظه هایت چون قند
    روزگارت لبخند
    هفته هایت پر مهر
    هر کجایی که قدم بگذاری
    همه از کینه تهی
    همه از قهر و عداوت خالی
    همه جا، نام تو از مهر، به لبها جاری
    و تو با یاد خداوند بزرگ
    به سلامت ببری راه به پیش ...
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/423849-به-این-میگن-هنر-نمایی-با-میوه-ها-و-سبزیجات
    ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻝ ﺗﻨﮕﻢ
    ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻗﻔﺴﯽ
    ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺗﯿﺮﻩ ﻭ ﺗﺎﺭﺍﺳﺖ ﻫﻨﻮﺯ
    ﭼﻘﺪﺭ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﺩﺭ ﺳﺮ ﺩﺍﺭﻡ
    ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ
    ﻫﻤﻪ ﺭﺍ
    ﮔﺮﭼﻪ ﮐﻤﯽ ﻃﻮﻻ‌ﻧﯿﺴﺖ
    ﺑﻪ ﻟﺐ ﺧﺸﮏ ﻭ ﺗﺮﮎ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯﺁﺭﻡ
    ﻭﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ
    ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎﯾﻢ
    ﮐﻪ ﻧﮕﺮﺩﺩ ﺧﺎﻣﻮﺵ
    ﺍﺯ ﻧﺴﯿﻤﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
    ﭘﺮﺩﻩ ﺭﺍ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﺪ
    ﻭ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ
    ﻗﺼﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺧﻮﺍﻧﺪ
    ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ
    ﺷﺎﯾﺪ ﺁﻥ ﻗﺼﻪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪ
    ﺍﺯ ﺗﺐ ﻟﯿﻠﯽ ﻭ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺑﺎﺷﺪ
    ﯾﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻓﺮﻫﺎﺩ
    ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻮﻩ ﮐﻪ ﺑﺮﺭﺍﻩ ﺩﻟﺶ ﺳﺪ ﮐﺮﺩﻧﺪ
    ﺗﺎ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻠﺨﯽ ﻫﺎ
    ﺑﻪ ﺭﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻧﺮﺳﺪ
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا