حکایت ماه و پلنگ عشق
عشق پلنگی ست که در رگ هایم میدود، پلنگی که میخواهد تا خدا خیز بردارد.
من این پلنگ را قلاده نمی بندم و رامش نمیکنم... حتی اگر قفس تنم را بشکند
خدا ماه است و این پلنگ می خواهد تا ماه بپرد.
حکایت پلنگ و ماه عجب ناممکن است،
اما هرچه نا ممکن تر است، زیباتر است...
پلنگ عشق به هوای گرفتن ماه است که تا آسمان جست میزند؛ اما هزار هزار هزار فرسنگ مانده به ماه می افتد.
دره های جهان پر از پلنگان مرده است که هرگز پنجه شان به آسمان نرسیده است.
خدا اما پرش پلنگ عشق را اندازه می گیرد، نه رسیدنش را.
و پلنگان می دانند که خدا پلنگی را دوست دارد که دورتر می پرد!
عرفان نظر آهاری