چقدر به تو وابسته ام
در اولین شب زمستان
دلم برای تو تنگ می شود
و گونه هایم
خیابان نمناک
یک شب پاییزیست ...
به یاد دارم
شبهایی را که تا سحر
در خیابان های این شهر پاییزی
در زیر بغض ابرهایت قدم بر می داشتم
و خاطرات شیرین درد را با تو تکرار می کردم
و سحرگاه
رفتگر
خاطرات را جارو می کرد و به جوی می سپارد ...
به یاد دارم
غرش آسمانت را
در هنگام آشتی دو ابر ...
پاییز! ای کاش می دانستم
به کجا خواهی رفت
تا نامه ایی برایت می نوشتم ...
پاییز! آن شب یادت هست ؟
یادت هست با هم باریدیم ؟
یادت هست تو بر من فریاد می زدی و من ...
فقط می باریدم ...
پاییز!!!
تو رفتی
ولی من به پاس آن شب
هنوز میبارم ..
پاییز
بهانه شب های دلتنگی
پاییز
پر احساس ترین معشوقه
پاییز
آغوش دلهای عاشق
دلت تنگ ِ یک نفر هم که باشد
تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموشش کنی
فایده ندارد ...
تو دلت تنگ است ...
دلت برای همان یک نفر تنگ است ...
تا نیاید ... تا نباشد
هیچ چیز درست نمی شود ...!!!
خسته ام از تظاهر به ایستادگی
از پنهان کردن زخم هایم
زور که نیست !
دیگر نمی توانم بی دلیل بخندم و
با لیخندی مسخره وانمود کنم همه چیز روبه راه است
اصلا دیگر نمی خواهم که بخندم
میخواهم لج کنم ، با خودم ، با تو ، با همه دنیا ...!
چقدر بگویم فردا روز دیگریست و امروز بیاید و مثل هر روز باشی ...؟؟!
خسته ام ... از تو ... از خودم ... از همه زندگی ...
میخواهم بکشم کنار ! از تو ... از خودم ... از همه ی زندگی ...