مدت زیادی از رقص قلم در دستانم دورم... قلم را می رقصانم...تا لذتش را فراموش نکنم...می دانم گاهی باید ایستاد... تا به مقصد رسید.....شب و روز ، خورشید و زمین در حرکتند... اما تو بایست.، ای زمان دست بردار از دویدن...:gol:
¯`v´¯)
`•.¸.•´
☻/
/▌
/ \
★تویکی از بهترین دوستای منی★
★این کتیبه رو رو پیج بهترین دوستات بذار★
★اونوقت می فهمی چندنفر تورو بهترین دوستشون میدونن★
★نترس تو بهتـ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــرینی دوست من★
¯`v´¯)
`•.¸.•´
☻/
/▌
/ \
★تویکی از بهترین دوستای منی★
★این کتیبه رو رو پیج بهترین دوستات بذار★
★اونوقت می فهمی چندنفر تورو بهترین دوستشون میدونن★
★نترس تو بهتـ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــرینی دوست من★
گریزی از این پاییز اضطراب انگیز نیست؛
بوی کیف چرمی نو،
مدادهای نتراشیده و دفترچه های سفید؛
۶ صبح بیدار باش بچه های خوب شاگرد اول؛
مشق غروب و سوز افسردگی مادر جوان؛
برق رفتگی و خواب رفتگی زیر کرسی مادر بزرگ؛
ناگزیر پا در چکمه زرد سال می کنیم؛
سرما مورمور می کند روحمان را!