.:ارمیا:.
پسندها
3,649

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سللللللللللللام ندا خانوووووووووم.خوبی؟عیدت مبارک دوستم.:D:gol:
    خدایا :
    موری همصحبت سلیمان ،
    گوسفندی لایق قربان ،

    عنکبوتی محافظ قرآن،
    سگ اصحاب کهف همنشین انسان !!!


    و من ؟؟؟؟؟!!!!!



    ________
    چی بگم...:(





    .
    .

    بگذر از فرزند و جان و مال خویش

    تا خلیل اللّه ِ دورانت کنند

    سَر بِنه بر کف، برو در کوی دوست

    تا چو اسماعیل، قربانت کنند . . .
    گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
    با قلم نقش حبابی برلب دریا کشید
    گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا
    تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید
    گفتمش نامردان این زمان را نقش کن
    عکس یک خنجر زپشت سر پی مولا کشید
    گفتمش راهی بکش کان راه رساند مقصدم
    راه عشق و عاشقی و مستی و نجوا کشید
    گفتمش تصویری از لیلی و مجنون را بکش
    عکس حیدر ع در کنار حضرت زهرا س کشید
    گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن
    در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید
    گفتمش از غربت ومظلومی ومحنت بکش
    فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید
    گفتمش سختی ودرد وآه گشته حاصلم
    گریه کردآهی کشید وزینب کبری س کشید
    گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق
    عکس مهدی عج راکشید و به چه بس زیبا کشید
    گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین ع
    گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید
    روزعرفه مارو هم فراموش نکنید:gol:
    شادی ، نمادی از زیستن آگاهانه است و نمایشی از سپاسگزاری دربرابر یزدان پاک ، ما وارث این تفکریم ، شاد باش و شاد زندگی کن ، که شادی امتداد خداست...:gol::gol:
    سلام ندا جونی خودم...چه خبرا مارو نمیبینی خوش میذگره؟...
    .
    .
    .

    فوری : " دعوت همگانی برای ثبت قبور ائمه بقیع در سازمان جهانی یونسکو " ...
    ( لطفا اطلاع رسانی کنید ... ) :warn:
    سر در / هدیه ای از بچه های عمران به گروه معماری وشهر سازی
    :eek:
    .
    .
    .
    گفتیم یادی کنیم از جناب چشم نعلبکی:)eek:) که انیس و مونسمان بودند در اوقاتی که"!" پاسخگو نبود!
    حتّی پرشِ چشمشون هم گیرایی داره!
    .
    .
    .
    :eek:
    مي توان با اين خدا پرواز كرد
    سفره دل را برايش بازكرد
    مي توان در باره گل حرف زد
    صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
    چكه چكه مثل باران راز گفت
    با دو قطره، صدهزاران راز گفت
    مي توان با او صميميحرف زد
    مثل ياران قديمي حرفزد
    مي توان تصنيفي از پرواز خواند
    با الفباي سكوت آواز خواند
    مي توان مثل علف ها حرف زد
    بازباني بي الفبا حرف زد
    مي توان در باره هر چيز گفت
    مي توان شعري خيال انگيز گفت
    مثل اين شعر روان و آشنا

    قيصر امين‌پور
    تا كه يك شب دست در دست پدر
    راه افتادم به قصد يكسفر
    در ميان راه، در يك روستا
    خانه اي ديديم، خوب و آشنا
    زود پرسيدم: پدر اينجا كجاست ؟
    گفت: اينجا خانة خوب خداست !
    گفت: اينجا مي شود يك لحظه ماند
    گوشه اي خلوت، نمازي ساده خواند
    باوضويي، دست و رويي تازه كرد
    با دل خود، گفتگويي تازه كرد

    گفتمش: پس آن خداي خشمگين
    خانه اش اينجاست ؟ اينجا، در زمين ؟
    گفت: آري، خانه او بيرياست
    فرشهايش از گليم وبورياست
    مهربان و ساده و بيكينه است
    مثل نوري در دل آيينهاست
    عادت او نيست خشم و دشمني
    نام او نور و نشانش روشني
    قهر او از آشتي، شيرين تر است
    مثل قهر مهربانِِ مادر است
    " پيش از اينها..."
    پيش از اينها خاطرم دلگير بود
    از خدا، در ذهنم اين تصوير بود
    آن خدا بي رحم بود وخشمگين
    خانه اش در آسمان، دوراز زمين
    بود، اما در ميان ما نبود
    مهربان و ساده و زيبا نبود
    در دل او دوستي جايي نداشت
    مهرباني هيج معنايي نداشت
    هرچه مي پرسيدم، از خود، از خدا
    از زمين، از آسمان، ازابرها
    زود مي گفتند: اين كارخداست
    پرس و جو از كار او كاري خطاست
    هر چه مي پرسي، جوابش آتش است
    آب اگر خوردي، عذابش آتش است
    تا ببندي چشم، كورت مي كند
    تا شدي نزديك، دورت مي كند
    كج گشودي دست، سنگت مي كند
    كج نهادي پاي، لنگت مي كند

    با همين قصه، دلم مشغول بود
    خوابهايم، خواب ديو وغول بود
    خواب مي ديدم كه غرق آتشم
    در دهان شعله هاي سركشم
    اين عشق چه عشق است؟ ندانيم که چون است
    عقل است و جنون است و نه عقل و نه جنون است

    فرزانه چه دريابد و ديوانه چه داند؟!
    از مستي اين باده که هر روز فزون است

    ... ماهيست نهان بر سر اين بحرِ پريشان
    کاين موج سراسيمه بلند است و نگون است

    حالي و خيالي است که بر عقل نهد بند
    اين طرفه چه آهوست کزو شير زبون است؟!

    آن تيغ کجا بود که ناگه رگ جان زد؟!
    پنهان نتوان داشت که اينجا همه خون است

    با مطلع ابروي تو هوش از سر من رفت
    پيداست که بيت الغزل چشم تو چون است

    با زلف تو کارم به کجا مي کشد آخر؟!
    حالي که ز دستم سر اين رشته برون است

    سايه ! سخن از نازکي و خوش بدني نيست
    او خود همه جان است که در جامه درون است

    برخيز به شيدايي و در زلف وي آويز
    آن بخت که مي خواستي از وقت کنون است!!

    با خلعت خاکي طلبي طلعت خورشيد
    رخساره برافروز که او آينه گون است!!

    هوشنگ ابتهاج
    نقش و نگار کعبه نه مقصودِ شوق ماست
    نقشي بلندتر زده ايم، آن نگار کو؟!

    جانا! نواي عشقِ خموشانه خوش تر است
    آن آشناي ره که بوَد پرده دار کو ؟

    ماندم درين نشيب و شب آمد ، خداي را
    آن راهبر کجا شد و آن راهوار کو ؟

    اي بس ستم که بر سر ما رفت و کس نگفت
    آن پيک ره شناس حکايت گزار کو ؟

    چنگي به دل نمي زند امشب سرود ما
    آن خوش ترانه چنگيِ شب زنده دار کو ؟

    ذوقِ نشاط را مي و ساقي بهانه بود
    افسوس، آن جوانيِ شادي گسار کو ؟

    يک شب چراغ روي تو روشن شود، ولي
    چشمي کنار پنجره ي انتظار کو ؟

    خون هزار سرو دلاور به خاک ريخت
    اي سايه ! هاي هايِ لب جويبار کو؟!

    هوشنگ ابتهاج
    ¯`v´¯)
    `•.¸.•´
    ☻/
    /▌
    / \
    ★تویکی از بهترین دوستای منی★
    ★این کتیبه رو رو پیج بهترین دوستات بذار★
    ★اونوقت می فهمی چندنفر تورو بهترین دوستشون میدونن★
    ★نترس تو بهتـ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــرینی دوست من
    ¯`v´¯)
    `•.¸.•´
    ☻/
    /▌
    / \
    ★تویکی از بهترین دوستای منی★
    ★این کتیبه رو رو پیج بهترین دوستات بذار★
    ★اونوقت می فهمی چندنفر تورو بهترین دوستشون میدونن★
    ★نترس تو بهتـ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــرینی دوست من★
    ¯`v´¯)
    `•.¸.•´
    ☻/
    /▌
    / \
    ★تویکی از بهترین دوستای منی★
    ★این کتیبه رو رو پیج بهترین دوستات بذار★
    ★اونوقت می فهمی چندنفر تورو بهترین دوستشون میدونن★
    ★نترس تو بهتـ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــرینی دوست من★
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا