گاهی باید رفت تا
بیکران دور دستها
سینه آفاق را شکافت
با همه وجود زمین را در آغوش گرفت
با خورشید بیعت دوباره بست
پرده از ظلمت حاکم برداشت
با آسمان دست دوستی داد
ستارگان را شریک شادی کرد
با باد همنفس شد
باطبیعت هم نوای کرد
با زندگی دست آشتی داد
چشم ها را باید بست
بادل از فاصله های دور
آدمها را باور کرد
دستی را گرفت
سلامی را باهمه وجود پاسخ داد
شاید دوباره نگاه ندیده آدمها را
باید باور کرد !
ثانیه های باید شـیـدا شد
مجنون را باید باور کرد
با عطر باران نفس کشید
دوباره باید دوست داشتن را آغاز کرد
با کوه ها همسفر باید شد
سکوتشان را با دل تفسیرباید کرد
کنار بوته یاس باید رفت
باعطر او همنفس باید شد
گاهی باید همه پلهای پشت سرت را خراب کنی
نکند هوس گذشته به سرت بزند
از نو باید ساخت بودن ها را ....
"شهرآفتابی "
دوستان مواظب خودتون باشین :دی
تا بودنی دوباره بدرود
