کارگر خسته اى، سکه اى از جلیقه کهنه اش درآورد تا صدقه دهد؛
ناگهان جمله اى روى صندوق دید و منصرف شد؛
صدقه، عمر را زیاد می کند ...!
ناگهان جمله اى روى صندوق دید و منصرف شد؛
صدقه، عمر را زیاد می کند ...!
vooroojak khanoom
ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره
-
یــــــــــادتـــــــــ ای دوسـتــــــــ به خیــــــــــــــــــر...
فاصله آرزوهایت به اندازه زانوهایت تا زمین است
همین که در پیشگاه خدا زانو بزنی به آرزوهایت خواهی رسید.
خوشبختی را آنقدر برایت آرزو میکنم که در باور هیچکس نگنجد
آرزو میکنم خداوند صدای تو را بشنود
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/404348-پیشگیری-از-کمر-درد?p=5547175#post5547175
باکستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
بووووس برایِ الهۀ نازم:
[IMG][IMG]
سلااام سلااام صدتا سلاام
من اومدم نیستیییی!!! کوجاااایی؟؟؟ صبح زود اینجا بودی انگار
حتما الانم خواب هفتمی 
راستی میسی میسی برا متن واقعا قشنگت فوق العااده بود
بيائيد يه كمي عاشق باشيم ، بيائيد كمي صندوق دلامونو وا كنيم ، بيائيد يه بار ديگه فرياد كنيم بيائيد داد بزنيم و بگيم كه هيچ چيزي توي دنيا ثروت دلامون نيست الا وجود مقدس خدا و عشق به بنده هاي اون
آره مهربونم اون موقع است كه قلب مهربون خوش سيمات سبز سبز مثل جنگلهاي شمال مي شه و به شادي ما زميني هاي خاكي لبخند مهر مي زنه بيا مهربون كه فردا ديره...................
سلام.به به خودت گفته بودی؟
میتونی یه کم آب دهنتو بزنی رو پاک کن اونجوری پاک میشه.
میخواهم درسته نه میخام.نیم نمره ازت کم میشه.
مرسیتازه خوش سلیقه هم هستی، از رنگ قلمت معلومه قفلون تو الهه ناز
اسم هردومون خوشمله پس
مرسی آبجی متنت عالی بود
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/403994-خداحافظ-باشگاه-خداحافظ-ایران
تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود. او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست. سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختی بیاساید. اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود. از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد: « خدایــــــــــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ » صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بودنجات دهندگان می گفتند: "خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینم
بوووس الهه جونم...
سلام...مرسی عزیزِ دلممم:مرسی....
ممنون جالب بود........
http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/404215-نیاز نیست انسان بزرگی باشیم ... " انسان بودن " خود ، نهایت بزرگی است .
-
بارگذاری...
-
بارگذاری...
-
بارگذاری...
