ازتوغرق شعرهای خیس خالی میشوم
همچو یک ظرف ترکدار سفالی میشوم
میروم تا انتهای جاده ی عشقی قشنگ
ناگهان گمگشته ی أر آن حوالی میشوم
دخترک قالی که میبافی دلم میریزدو
درپی دستان تو من دار قالی میشوم
حین قرآن خواندنت تا آسمان ها میروم
مثل صبح زندگی من خوب وعالی میشوم
می نویسم از تو و از مهرواحساسات خویش
باتوخالی باتوخالی باتوخالی میشوم
در تمام خاطراتم یاد تو پر میکشد
گاه لر گاهی عرب گاهی شمالی میشوم
حس مرطوب تنت میخواندم تا کهکشان
با نگاه مبهمت حالی به حالی میشوم