vooroojak khanoom
پسندها
3,561

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام ٬ خوبی؟:gol:

    خب چرا تاپیک مشاعره نمیری؟

    اونجا جوابت رو میدم.

    اینجا فونت رو errorمیده (به خاطر مرورگر)
    کوچه می رود
    فقط سنگفرش خیس
    و دیوارهای آجری پیر
    گواه اشک و پشت ، بی پشت منند
    ملسییییییییییییییییییی
    سنام عسیس در نی نییییییییییی
    چطولییییییییی
    مرسی بابت نوشته هات
    شبت بخیر
    دیرگاهیست که تنها شده ام / قصه غربت صحرا شده ام

    وسعت درد فقط سهم من است / باز هم قسمت غم ها شده ام

    دگر آئینه ز من با خبر است / که اسیر شب یلدا شده ام

    من که بی تاب شقایق بودم / همدم سردی یخ ها شده ام

    کاش چشمان مرا خاک کنید / تا نبینم که چه تنها شده ام . .
    آن هنگام که بدانم قلبت را عشق دیگری گرما می بخشد

    با آنکه دوستت دارم، ترکت خواهم کرد
    و بعد قلبم را بی رحمانه لگد کوب خواهم کرد...
    زیرا هرگز نمی خواهم کسی جز تو مالک آن شود
    زمانی که دیگر دوستم نداشتی
    فریاد بزن دوستت ندارم
    تا آرام اشک بریزم...
    سکوت

    سکوت سرشار ز ناگفته هاست
    از حرکات ناکرده
    اعتراف به عشقهای نهان
    و شگفتی های بر زبان نیامده
    در این سکوت ، حقیقت ما نهفته است
    حقیقت من و تو
    برای تو و خویش
    چشمانی آرزو می کنم که چراغ ها و نشانه ها را
    در ظلماتمان ببیند
    گوشی که صدا ها را در بیهوشی مان بشنود
    برای تو و خویش
    روحی را که این ها را در خود گیرد و بپذیرد
    و زبانی که در صداقت، خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
    و بگذار از آن چیزها که در بندمان کشیده است
    سخن بگوئیم ...
    در صبح دمی سرد و بی صدا از مرز خوابم میگذشتم

    سحر از رخنه ای به تاریک اتاقم تابید
    روی همه ویرانه ام فرو افتاده بود
    سحر چون پیچکی روئید
    ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید
    من به رویا بودم
    سیلاب بیداری رسید
    چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم
    سحر به همه زندگی ام پیچیده بود
    در رگهایش من بودم که جریان داشتم ، می دویدم
    هستی اش در من ریشه داشت
    همه من بود
    کدامین نور بی پروا
    در صبح دمی سرد و غمگین
    سحر را به سرزمین خواب من آورد؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا