mani24
پسندها
36,402

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • در این دنیای مجازی

    تنها یک چیز حقیقت دارد

    تنهایی من و تو

    و دوصندلی خالی

    که فقط با باران باران احساس قشنگ

    فاصله ها پر میشود

    و جای خالی آن زیبا و زیباتر میشود....

    سرم را روی شانه ات بگذار تا همه بدانند " همه چیز " زیر سر من است ...!

    باران باشد

    تو باشی

    یک خیابان بی انتها باشد ....

    به دنیا می گویم .... خداحافظ ....

    اگه هیچوقت بعد از هر لبخندی ؛

    خدا رو شکر نمیکنی ....

    حقی نداری بعد از هر اشکی ،

    اونو سرزنش کنی ... !!!

    از عجـــایـب عـشـــــق همـــــین بـس ....

    تـنهـــــــا همــــانی آرامـــت می کـــــند ....

    کـــــه دلـت را آتـــــش زده ....

    هر شـــــــــَب ..

    امروزمـ رآ خَط میزنَــــــــــمـ ...

    بآ خودَم میگویَـــــــــــــــــمـ : فَردآ از سَر می نویســــَــمـ ..!

    ایــــــــنجوری نَــــــــــبودنـــت کنــــــــآرمـ ..

    کمــــــــتَر مَعلوم میشَــــود...

    جايـِـزه ے بـِهتـَرين بازيگَـر ...

    مے رسَــد به بالِــشِ " مـَن " !

    که هـَر شـَبــ ..

    نَقـشِ " تـو " را عالے بازے مے کُــنَد...

    سلام خوبید
    ببخشید براتون پیغام گذاشتم خوشحال میشم که بخونید
    می تراوید آفتاب از بوته ها.

    دیدمش در دشت های نم زده

    مست اندوه تماشا ، یار باد،

    مویش افشان ، گونه اش شبنم زده.




    لاله ای دیدیم - لبخندی به دشت-

    پرتویی در آب روشن ریخته.

    او صدا را در شیار باد ریخت:

    "جلوه اش با بوی خنک آمیخته."




    رود، تابان بود و او موج صدا:

    "خیره شد چشمان ما در رود وهم."

    پرده روشن بود ، او تاریک خواند:

    "طرح ها در دست دارد دود وهم."




    چشم من بر پیکرش افتاد ، گفت:

    "آفت پژمردگی نزدیک او."

    دشت: دریای تپش، آهنگ ، نور.

    سایه می زد خنده تاریک او.



    نه گلایه دارم از تو نه دیگه شکایتی


    نه یه قصه رو لبامه نه دیگه حکایتی


    شب تا صبح تو خلوتم به یادِ تو سر می کنم


    دارم انگار که دیگه جای خالیتو باور می کنم


    چه جوری به دل بگم از سر راه تو بره


    دلی که شکسته و هنوز برات منتظره


    کاش می شد که از گذشته ها برات حرف بزنم


    بعدِ سال ها نتونستم که ازت دل بکنم


    یه اتاق قدِ قفس برای گریه هام بسه


    آیینه بی تاب و قراره واسه تو دل واپسه


    نه غزل مونده تو شعرم نه دیگه ترانه ای


    که برات بسازم از نو شب عاشقانه ای
    سکوتم دلیل بر فراموشی نیست

    ای نشسته در عمق جان و دل

    با تو هماره بودن برایم همیشگیست

    مرا اینگونه آرام و صبور مبین

    دریای درونم مشوش و طوفانیست

    اگر میگریزند ز دستانم واژه ها

    برای اینست که حرفهایم گفتنی نیست

    یکدم نیستم ز یاد تو غافل ،هرجا میروم همانجایی

    این همان ،عشق، احساس جاودانیست

    بیا باهم کمی صمیمانه بگوییم

    از همان رازهایی که میان من و تو پنهانیست .
    عشق


    چیز مبهمی نیست


    همین بارانیست که


    از چشم تو می بارد


    وقت دلتنگی دستهای من ...


    چگونه بال زنم تا به ناكجا كه تویی

    بلند می پرم اما ، نه آن هوا كه تویی

    تمام طول خط از نقطه ی كه پر شده است

    از ابتدا كه تویی تا به انتها كه تویی

    ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه

    از او و ما كه منم تا من و شما كه تویی

    تویی جواب سوال قدیم بود و نبود

    چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا كه تویی

    به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن

    قدیم تازه و بی مرز بسته تا كه تویی

    به رغم خار مغیلان نه مرد نیمه رهم

    از این سفر همه پایان آن خوشا كه تویی

    جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا

    كسی نشسته در آنسوی ماجرا كه تویی

    نهادم آینه ای پیش روی آینه ات

    جهان پر از تو و من شد پر از خدا كه تویی

    تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای

    نوشته ها كه تویی نانوشته ها كه تویی
    به تو دست‌می‌سایم و جهان را درمی‌یابم،


    به تو می‌اندیشم


    و زمان را لمس‌می‌کنم


    معلق و بی‌انتها


    عریان.

    می‌وزم، می‌بارم، می‌تابم.


    آسمان‌ام


    ستاره‌گان و زمین،


    و گندمِ عطرآگینی که دانه‌می‌بندد


    رقصان


    در جانِ سبزِ خویش.


    از تو عبورمی‌کنم


    چنان که تُندری از شب.ــ


    می‌درخشم


    و فرو می‌ریزم.




    بی گاهان

    به غربت

    به زمانی که خود درنرسیده بودــ

    چنین زاده شدم در بیشه ی جانوران و سنگ،

    و قلب ام

    در خلاء

    تپیدن آغازکرد.

    گهواره ی تکرار را ترک گفتم

    در سرزمینی

    بی پرنده و بی بهار.

    نخستین سفرم بازآمدن بود از چشم اندازهای امیدفرسای ماسه و خار


    بی آن که با نخستین قدم های ناآزموده ی نوپایی ی خویش به راهی دور رفته باشم.

    نخستین سفرم

    بازآمدن بود.

    دوردست

    امیدی نمی آموخت.

    لرزان

    بر پاهای نو راه

    رو در افق سوزان ایستادم.

    دریافتم که بشارتی نیست

    چرا که سرابی در میانه بود.

    دوردست امیدی نمی آموخت.

    دانستم که بشارتی نیست:

    این بی کرانه

    زندانی چندان عظیم بود

    که روح

    از شرم ناتوانی

    در اشک

    پنهان می شد.
    نگفتم "دوستت دارم" ، ولی دارم

    تو را دیدم که خواندی

    شعری از "نیما"

    همان نیمای بازیگوش!

    و شاید تا ابد هم

    هیچ یاسی را نگردانم

    نثار دست های زندگی سازت

    و شاید تا ابد

    من میزبان شعر خود باشم

    نمیدانم تو میدانی :

    تو را چون چشم

    چون دل

    چون تمام زندگانی دوست دارم

    تو را چون شعر نیما دوست دارم

    تو را چون اخر یک راز پر معنا

    پرستش میکنم در خلوت احساس ناچیزم

    در این احساس بی پایان من از تو


    بدان من دوستت دارم

    تو بارانی و من احساس باران

    تو تنها ابر در این سرزمین هستی

    که بویت میزند بر سقف قلبم چنگ

    دلم میگیرد از هر انچه در این رنگ




    ایــטּ روزهــا ..

    حــَــتّی اَگـ َـر خــون هـَـم گـِـریه کُــنی ..

    عـُـمق ِ هَــمدَردی دیــگــَراטּ بـآ تـو یـکـ کـَـلَمهـ اَست :

    “ آخـــــِـ ـی ” !

    خیابانـْـ ‌ـهایــِ شَهـْرْ را قَـدَمـْ میـ ـزَنمــْ هَــرْ روز...

    شایَدْ دوبآره ببینَمَتـــ ــْ ..

    غافـِلــْ اَز آنــْ که مـاه ـهاسْتْــ رَفْته‌ایـ اَزْ اینـْـ شَهْرْ...!

    دلَـم کـه مـ ـے گـیرَد...

    آرام خـودَم را دَر آغـوشْــ مـ ـے گـیرَم ..

    خـودَم بـه تنـهـآیـ ـے..

    دَسـت نَـوازش بـَر سَـرَم مـ ـے کـشَم ..

    لبـخَ ـنـد مـ ـےزَنَم وَ آهـسـته مـے گـویـَم:

    گـِریـه نَکـُن عـَزیـز . مَـن هَستَـم ..

    خ ـودَم بـه تنـهـایـ ـے..

    هـَواے نَداشتـه اَت را دارَم ..

    عبور مـےکُنـَم ..

    هر روز ...

    ازِکنآر نـیمکـَتـ هـآے خ ـالـ ـے پـآرک ..

    طورے کـه انگآر کَسـے ..

    دَر آخـَریـن نیمکـَتـ ..

    اِنتــظـآرَم را مـ ـے کـشـد ..

    وبــه آنج ـآ کـه مـ ـے رسـَـم ..

    بآیَد وانـمـود کـُنَم کـه بـآز دیــر رســیـده اَم ...

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا