mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • روحـَمـ مـے خـواهـَد بــِرَوَدـ یــِڪ گـوشــِﮧ بــِشینــَد ...

    پـُشتـَش را بــِﮧ دُنـیـآ کـُنـَد ..

    زانوهـآیـَش را بـَغـَل کـُنـَد و بُلـَنـد بـُلـَند بــِگویــَد ...

    مـَن ...

    دیـگـَر بـآزے نـِمـے ڪُنـَمـ ...

    وقتی می خواهم از تو بگویم ..

    انگار فقط همین یکــــ کلمهـــ را ..

    یاد گرفتهـــ ام ...

    "تـــــــــــــــو" ...

    من در توأم

    شاید فقط به فاصله یک آه

    یک نفس

    مرا می توانی

    هر جا که هستی باز بینی

    در ژاله ی روی گونه های سرخ لاله عباسی

    در شمیم اقاقیا که به نیایش ایستاده اند

    در تبلور رنگین یک نگاه

    در نرمی نسیم که می وزد پگاه

    آنقدرها از تو دور نیستم

    گوش که به قلبت بسپاری

    مرا خواهی دید

    مرا خواهی شنید

    من در توأم

    جاری در زندگی




    ای دلَ لـــآمَـــصــب...

    یــــآد بِگیــر ..

    اَگـــه کســـیَ بِهـــتَ گُفـــت دوسِـتـــــــ دآرَم ..

    لـُــزومـــآ بـ ه ایــنَ مَعنــیَ نیستـَــ کــ ه کـسَ دیگـــ ه ای رآ دوسـتـــ نـَــدارد...

    دلــــــــ درد گرفتهــــ ام ...

    از بســــ فنجانــــ های قهوهــــ را سر کشیدهــــ ام ..،

    و تــــو تهــــ هیچــــ کدامــــ نبودیــــ !!!

    دلم میخواست ميدانستي شبها...

    تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...

    به چشمانم سنجاق ميكنم...

    تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...

    كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !

    دلم میخواست می دانستی...

    که شادی ات... دنيای من است...

    و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!


    که چگونه در خنده هايت به اوج می رسم...

    اما کاش می توانستم نشانت دهم...

    که با هر نفسم...

    دانسته و يا ندانسته...

    به یادت هستم

    به تو فکر میکنم به کسی که

    نامش در اندیشه من

    عشقش در قلب من

    کلامش در دفتر من
    ای کاش نقاش چیره دستی بودم

    تا لحظات با تو بودن را در تابلویی می کشیدم

    و به هنگام دلتنگی به آن می نگریستم .

    ای کاش شاعر بودم

    تا لحظات خوب با تو بودن را در شعری می گنجاندم

    و به هنگام دلتنگی آن را می خواندم .

    ولی حال که هیچ یک از اینها نیستم فقط میتوانم بگویم :

    دوستت دارم...



    مــَنُ نـِـمیدید ...؛

    اِنگـآر مــَن روح بودَم ...!!!

    یِ لــَحظـِه شــَک کــَردَم بِ وجودَم .!!

    آدم ها لالــِتــ می کننــد ..؛

    بعـد هـ ِـی می پرسند :

    چــِـرا حرف نمی زنی ؟

    این خندهـ دار ترین نـِمـ ـایشنامـه ی دنیــاستــــ ..!

    בلــَــــمـــ بـَـــرایـِـ تـــــُـو نــَــــ ﮧ ...

    بــَـلـــکــِــه بـــــَــرآـے آنـــــ کـَســـــے کِـهـ بــــوבیـــ تـَـنــگـــ شـُــده ..

    بــــاوَر کـُــن ...

    دلــــــم ...

    اگـــر بــرای ِ تــو تـنگ مـی شــود ..

    ببخـش !

    روزم ایـن گـونه ، قـشنـگ مـی شـود ...

    صِدایَم کِهـــ میکنــــــــــی ..

    گُم میشَوَم دَر حجمِ بودَنَـــــــــــت ..

    دَر رویـــــ.ـــا هَم نمیتوانِستم دَرک کُنَم ..

    تــــــــ.ــــو را ...

    " تــو" ...

    هـیچــ نـقـطهـ ضـعـفیـ نـداشـتـیـ...

    "مـن" داشـتـمـــ .!

    عـ ا شـ قـ تــ بـودمــ ...

    ڪــــــــــــــآش مـــــــــیــشٌـد ...

    خـٌــــودٍمـــٌو یـــﮧٍ جـــــآیی جـــــآ بٌگـــذارم...

    وَ ...بــَـرگــَـردم بــٍـبـــیــــنـَــم ...

    دیـــــــگـﮧٍ نـیـــســـتـــم ...

    هــنوز همــ نبــودنــتــ درونمــ فریــاد میـ ـکشد ...

    و مــنــ خســته امــ ..

    از ســکوتــ خودمــ...

    بُغض ـهآیـَم رآ ..

    خروار خــروآر قورت میدَهــَمـ ..

    باشد کهـ دلتنگی ـهآیم ..

    فرصتــِ عرضِ اندام .. نداشتهـ بآشند ..!
    دیشبـ کهـ بهـ تو فکــر میکردمـ .... یهـ قطرهـ اشکـ از چشممـ چکید ...

    بهشـ گفتمـ چرا ازچشمانمـ بیرونـ امدﮯ ؟!

    اشکـ گفتـ .. :

    شخصـ زیبایـﮯ در چشمانـ تو منزلـ دارهـ ...

    دیگر جاﮯ براﮯ منـ نیستــــــــــــــ....

    وقتی که خانه نیستم ..

    کلید را دم پله اول ..

    زیر همان گلدان سفال همیشگی گذاشته ام ..

    تا رویایت اگر آمد ..

    پشت در نمی ماند!

    سلام خوبید
    امیدوارم شاد و پیروز باشید
    در تمام مراحل زندگی
    ****<< جلسه هفتگی قرائت قرآن باشگاه مهندسان ایران >>****
    ببخشید میدونم شما شعرِ کلاسیک دوس ندارین!!! ولی چه کنم که ما تو وادیِ کلاسیک پرسه می زنیم!!:redface:

    وقتی به راه و رسم جنون آشنا شدم/ از کاروان آدم و آهن جدا شدم

    پژواک حرف حرفِ تو در من اثر گذاشت/ دل از سکوت کندم و کوهِ صدا شدم

    حسی قشنگ، زندگی ام را فراگرفت/ نسبت به خواب و خاطره بی اعتنا شدم

    بر شانه های باد نشستم، شبیه ابر/ در آسمان آبی چشمت رها شدم

    دیدم دلیل حرف و حدیثم حضور توست/ از یمنِ عشق پاک تو پر مدعا شدم

    امّا همین که وقت خداحافظی رسید/ درویش وار راهیِ پس کوچه ها شدم!!

    (رضا حدادیان)

    ممنون بابت تمام محبتاتون...و شعرای بسیار بسیار زیباتون...شرمنده که نظم پروفتون رو خراب کردم.:gol:
    سلام خوبید براتون پیغام گذاشتم خوشحال میشم بخونید
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا