تارا پارسا
پسندها
512

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خداوند با دستان تو دست انسان گرفتاری را گرفته است ،

    وقتی دست افتاده ای را میگیری و لبخند را مهمان قلبش می کنی ؛

    و این چه زیباست.
    نازنین ، دستانت نورانی و بوسیدنی شده اند ...
    ممنون...منم خوبم....لذت می برم
    از عکس پروفت......فقط ایتالیا:w11:
    یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم، یا که در خویش شکستیم صدایی نکنیم
    یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند، طلب عشق به هر بی سروپایی نکنیم
    مهربانی صفت بارز عشاق خداست، یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم
    یک شبی مجنون نمازش را شکست

    بی وضو در کوچه لیلا نشست

    عشق آن شب مست مستش کرده بود

    فارغ از جام الستش کرده بود!

    گفت:ای رب از چه خارم کرده ای؟

    بر صلیب عشق دارم کرده ای

    خسته ام زین عشق دل خونم نکن

    من که مجنونم تومجنونم نکن

    مرد این بازیچه دیگر نیستم

    این تو ولیلای تو من نیستم!

    گفت: ای دیوانه لیلایت منم

    در رگت پیدا و پنهانت منم

    سالها با جور لیلا ساختی

    من کنارت بودم و نشناختی
    فراغي
    چه بي تابه مي خواهمت اي دوريت
    آزمون تلخ زنده به گوري!
    چه بي تابه تو را طلب مي كنم!
    بر پشت ِ سمندي
    گوئي
    نوزين
    كه قرارش نيست.
    و فاصله
    تجربه ئي بيهوده است.
    بوي پيرهنت،
    اين جا
    و اكنون. ـ
    كوه ها در فاصله
    سردند.
    دست
    در كوپه وبستر
    حضور مانوس ِ دست تو را مي جويد،
    و به راه انديشيدن
    ياس را
    رج مي زند
    بي نجواي ِ انگشتانت
    فقط.-
    و جهان از هر سلامي خالي است
    شاملو
    یه شب مهتاب

    یه شب مهتاب
    ماه میاد تو خواب
    منو می بره
    کوچه به کوچه
    باغ انگوری
    باغ آلوچه
    دره به دره
    صحرا به صحرا
    اونجا که شبا
    پشت بیشه ها
    یه پری میاد
    ترسون و لرزون
    پاشو میذاره
    تو آب چشمه
    شونه می کنه
    موی پریشون

    یه شب مهتاب
    ماه میاد تو خواب
    منو می بره
    ته اون دره
    اونجا که شبا
    یکه و تنها
    تک درخت بید
    شاد و پر امید
    می کنه به ناز
    دستشو دراز
    که یه ستاره
    بچکه مث
    یه چیکه بارون
    به جای میوه ش
    سر یه شاخه ش
    بشه آویزون

    یه شب مهتاب
    ماه میاد تو خواب
    منو می بره
    از توی زندون
    مث شب پره
    با خودش بیرون
    می بره اونجا
    که شب سیاه
    تا دم سحر
    شهیدای شهر
    با فانوس خون
    جار می کشن
    تو خیابونا
    سر میدونا
    عمو یادگار
    مرد کینه دار
    مستی یا هشیار؟
    خوابی یا بیدار؟

    مستیم و هشیار
    شهیدای شهر
    خوابیم و بیدار
    شهیدای شهر
    آخرش یه شب
    ماه میاد بیرون
    از سر اون کوه
    بالای دره
    روی این میدون
    رد میشه خندون
    یه شب ماه میاد...
    شاملو
    آدمـک آخــرِ دنيــاست ، بخند

    آدمـک مـرگ هـمین جاست، بخند

    دستخطي کـه تـو را عاشـق کرد

    شوخـيِ کاغــذي ماسـت ، بخند

    فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است

    فکر کن گريـه چـه زيباست، بخند

    صبحِ فردا به شبت نيست که نيست

    تـازه انگار کـه فـرداسـت، بخند

    راستـي آنچـه بـه يــادت داديم

    پَر زدن نيست کـه درجاسـت، بخند

    آدمــک نغمــة آغــاز نخوان

    به خــدا آخــر دنيـاست ، بخند

    آن خـدايي که بـزرگش خوانـدي

    به خـدا ، مثـل تـو تنهـاست ، بخند
    همه مي پرسند:
    چيست در زمزمه مبهم آب
    چيست در همهمه دلكش برگ
    چيست در بازي آن ابر سپيد
    روي اين آبي آرام بلند
    كه ترا مي برد اينگونه به ژرفاي خيال
    ..........
    چيست در خلوت خاموش كبوتر ها
    چيست در كوشش بي حاصل موج
    چيست در خنده جام
    كه تو چندين ساعت
    مات و مبهوت به آن مي نگري!؟
    ....................
    نه به ابر نه به آب نه به برگ
    نه به اين آبي آرام بلند
    نه به اين خلوت خاموش كبوتر ها
    نه به اين آتش سوزنده كه لغزيده به جام
    من به اين جمله نمي انديشم
    ..........
    من مناجات درختان را هنگام سحر
    رقص عطر گل يخ را با باد
    نفس پاك شقايق را در سينه كوه
    صحبت چلچله ها را با صبح
    نبض پاينده هستي را در گندم زار
    گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
    همه را مي شنوم
    مي بينم
    من به اين جمله نمي انديشم!
    به تو مي انديشم
    اي سرا پا خوبي
    تك و تنها به تو مي انديشم
    همه وقت همه جا
    من به هر حال كه باشم به تو مي انديشم
    دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود
    تو در کنار من بشینی؟..... محال بود
    هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود
    چشمان مهربان تو پاک و زلال بود
    پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری
    با تو چقدر کوچه ی ما بی مثال بود
    نشنید لحن عاشق من را نگاه تو
    پرواز چشم های تو محتاج بال بود
    سیب درخت بی ثمر آرزوی من
    یک عمر مانده بود ولی کال کال بود
    گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت
    گفتی مجال نیست ولیکن مجال بود
    یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود
    سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
    چیزی شبیه جام بلور دلی غریب
    حالا شکست وای صدای وصال بود
    شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد
    اما نه با خیال تو بودم حلال بود
    عصر ما عصر فریبه
    عصر اسمای غریبه
    عصر پژمردن گلدون
    چترای سیاه تو بارون
    شهر ما شهر شلوغ
    وعده هاش همش دروغه
    آسمونش پر دوده
    قلب عاشقاش کبوده
    کاش تو قحطیه شقایق
    بشینیم توی یه قایق
    بزنیم دلو به دریا
    من و تو تنهای تنها
    اونقدرمیریم که ساحل
    از منو تو بشه غافل
    قایقو با هم میرونیم
    اونجا تا ابد می مونیم
    جایی که نه آسمونش
    نه صدای مردومونش
    مثل اینجا دروغی
    و آهنی نیست
    پس گلم یادت بمونه
    کسی هم اینو ندونه
    زنده بودیم اگه فردا
    وعده ی ما لب دریا.
    عصر ما عصر فریبه
    عصر اسمای غریبه
    عصر پژمردن گلدون
    چترای سیاه تو بارون
    شهر ما شهر شلوغ
    وعده هاش همش دروغه
    آسمونش پر دوده
    قلب عاشقاش کبوده
    کاش تو قحطیه شقایق
    بشینیم توی یه قایق
    بزنیم دلو به دریا
    من و تو تنهای تنها
    اونقدرمیریم که ساحل
    از منو تو بشه غافل
    قایقو با هم میرونیم
    اونجا تا ابد می مونیم
    جایی که نه آسمونش
    نه صدای مردومونش
    مثل اینجا دروغی
    و آهنی نیست
    پس گلم یادت بمونه
    کسی هم اینو ندونه
    زنده بودیم اگه فردا
    وعده ی ما لب دریا.
    چه کشیدم ز غم بی خبری جان دلم /
    که رسد از تو پیامی که شود کام دلم
    حسرت دیدن روی تو مرا ویران کرد /
    این عجب حسرت دیدار تو شد کار دلم
    عاقبت هر چه که رشتم همه یکسر بگسست /
    آن زمان وز پی دیدار تو شد حال دلم
    در هیاهوی جهان هر چه رود باکی نیست /
    چون جهانی دگرم هست به غوغای دلم
    شب هجر دانی چه سر می کنم ؟ /
    به امید وصلت سحر می کنم
    خیالم که بنشسته ای در کنار /
    خیالی که با آن شرر می کنم
    فروغت مگر گیردم بی کران /
    فروغی که در آن سفر می کنم
    چنان بند مهرت به جانم فتاد /
    که از غیر کویت حذر می کنم
    به امید وصلت چه سر می کنم /
    شب هجر با خون سحر می کنم
    شب هجر دانی چه سر می کنم ؟ /
    به امید وصلت سحر می کنم
    خیالم که بنشسته ای در کنار /
    خیالی که با آن شرر می کنم
    فروغت مگر گیردم بی کران /
    فروغی که در آن سفر می کنم
    چنان بند مهرت به جانم فتاد /
    که از غیر کویت حذر می کنم
    به امید وصلت چه سر می کنم /
    شب هجر با خون سحر می کنم
    چگونه دوستت دارم؟
    بگذار بشمرم

    تو را به عمق و عرض و طول دوست دارم
    با احساسات نامرئی
    به اندازه ی پایانِ هستی

    من تو را مثل هر روز دوست دارم...
    مثل نیاز انسان به آفتاب و شمع

    تو را آزادانه دوست دارم
    مثل تلاش انسان برای رسیدن به حق

    تو را خالصانه دوست دارم
    مثل احساس بعد از دعا

    تو را با اندوه قدیمی
    و ایمان کودکی ام دوست دارم
    با عشقی که سال ها گم کرده ام
    با نفسم و با معصومیت از دست رفته ام
    با اشک ها لبخند ها و تمام هستی ام

    و اگر خدا بخواهد
    تو را بیش از این ها دوست خواهم داشت
    تارا؛
    ستاره کوچک من
    فروغ چشمات،
    شیرینی حرفهایت،
    در این خفقان و گمنامی کلمات،
    خود نور امیدی است،
    برقلب بی فروغم...
    گریز

    ازهم گریختیم.
    وان نازنین پیاله دلخواه را ، دریغ
    برخاک ریختیم!
    جان من وتو تشنه پیوند مهر بود،
    دردا که جان تشنه خود را گداختیم!
    بس دردناک بود جدایی میان ما،
    از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم.
    دیدار ما که ان همه شوق و امید داشت،
    اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت.
    و آن عشق نازنین که میان منو تو بود،
    دردا که چون جوانی ما پایمال گشت!
    با ان همه نیاز که من داشتم به تو ،
    پرهیز عاشقانه من ناگزیر بود.

    من بارها به سوی تو باز آمدم ،ولی
    هر بار دیر بود!
    اینک منو توایم دو تنهای بی نصیب،
    هریک جدا گرفته ره سرنوشت خویش.
    سرگشته در کشاکش طوفان روزگار،
    گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش
    سلام
    مرسی تارا جان
    عملش خوب بود خدا رو شکر...فعلا بیهوشه
    هنوزم به دعای شما دوستان نیاز داریم
    ممنون
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا