یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود!
گفت:ای رب از چه خارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای
خسته ام زین عشق دل خونم نکن
من که مجنونم تومجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو ولیلای تو من نیستم!
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی