چشم ها پرسش بی پاسخ حیرانیها
دستها تشنه ی تقسیم فراوانیها
با گل زم سر راه تو آذین بستم
داغهای دل ما،جای چراغانیها
حالیا دست کریم تو برای دل ما
سر پناهی است در این بی سر و سامانیها
وقت آن شد که گل حکم شکفتن بدهی
ای سر انگشت تو آغاز گل افشانیها
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزل ها و غزلخوانیها
سای امن کسای تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانیها
چشم تو لایحیه ی روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانیها...