خدایا مست باید شد
من زهوشیاری گریزانم
من نمیدانم چرا وقت بیداری دلم میگیرد
یا که با چشمان باز چرا نمیبینم کسی دست تنهایی مرا میگیرد
مست اگر باشم و خواب
یار از پرده برون می آید
باز شکوفا میکند لبهای مرا با خنده ای از سر شوق
یا که در آسمان دلم پرتوی از یک ستاره میشود
خدایا مستیم ده
از بامداد خمارش نمیترسم
آن به این می ارزد که لحظاتی غرق در عشق و شادی باشم