اینک بهار تا درواره های شهر رسیده و رستاخیز زمین دوباره دمیده و من در دعایی خاضعانه به درگاه مدبر هستی احسن الحال را برایتان آرزومندم......
.......سال نو مبارک.........
به سراغ من اگر می آیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگ های هوا، پر قاصدهایی است
که خبر می آرند، از گل وا شده دورترین بوته خاک.
روی شن ها هم، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا می آید.
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاریست.
به سراغ من اگر می آیید،
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من
میخواهم برگردم ب دوران کودکی....ان زمانها ک بدر تنها قهرمان بود...عشق تنها در اغوش مادر خلاصه میشد...بالاترین نقطه ی زمین شانه های بدر بود...تنها دردم زانو های زخمی ام بودند...تنها چیزی ک میشکست اسباب بازی هایم بود...و معنای خداحافظ تا فردا بود
کاش چون پاییز بودم... کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم زرد میشد.
آسمان سینه ام پر درد میشد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران
دامنم را ننگ میزد
وه... چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من میخواند.... شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله میزد
در کنار آتش دردی نهانی
نغمه من...
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم میریخت بر دلهای خسته
پیش رویم:
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر:
اشوب عشقی ناگهانی
سینه ام:
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم....کاش چون پاییز بودم.