ازدست دادن کسی که دوستش داریم خیلی دشواراست. اما اکنون به این نتیجه رسیده ام که کسی کسی را از دست نمیدهد؛ زیرا مالک آن نیست ، و این یعنی آزادی ، داشتن بهترینهای دنیا بدون آنکه صاحبشان باشی ... دکتر شریعتی
بار الها برای همسایه ای که نان مرا ربود ، نان.........برای دوستی که قلب مرا شکست ، مهربانی.......برای آنکه روح مرا آزرد ، بخشایش...........و برای خویشتن خویش آگاهی وعشق میطلبم ..........دکتر علی شریعتی
با اشتیاق، چلچله های نگاه من سوی بهارچشم تو پرواز می کنند
گویی فرشتگان فسونکار خنده ات
دروازه ی بهشت خدا باز می کنند
از چشمه سار روشن ونوشین عشق ها
سیراب کن مرا که چو شن زار تشنه ام
بی عشق،زندگی چو کویری ست بی نشان
در این کویر، با تن تب دار تشنه ام
چند بار دیگم خوندمش ولی باز چیزی دستگیرم نشد....
دکتر امروز با اینکه فردا امتحان دارم چند شعر جدید نوشتم
مثل اینکه هروقت ریاضی میخونم ذهنم بیشتر میره طرف شعر نوشتن
یکیشون برات میفرستم اگه دیدی قشنگه وبه درد میخوره بگو بذارم تو وبلاگم
من خدایـے دارمـ ، ڪـﮧ در این نزدیڪیستــ.......نـﮧ در آن بالا ها.......مهربان ، خوبــ ، قشنگــ..........چهره اش نورانیستــ..........گاه گاهـے سخنـے مـے گوید...........با دل ڪوچڪ من........ساده تر از سخن ساده من..........او مرا مے فهمد..............او مرا مے خواند ، او مرا مے خواهد..........او همـﮧ درد مرا مے داند...........یاد او ذڪر من استــ ، در غم و در شادے.........چون بـﮧ غمـ مے نگرمـ.........آن زمان رقص ڪنان مے خندمـ........ڪـﮧ خدا یار من استــ.......ڪـﮧ خدا در همـﮧ جا یاد من استــ......او خدایست ڪـﮧ همواره مرا مے خواهد......او مرا مے خواند........او همـﮧ درد مرا مے داند......
من به تنهایی باغ.....بعد یک خواب زمستانی میاندیشم...........و به گلهای فروخفته به دامان سکوت........من به یک کوچۀ گیج..........گیج از عطر اقاقیها میاندیشم..........و به یک زمزمهی عابر مست........که ز تنهایی خود ناشاد است! من به دلتنگی شبهای ملول.....و تهی ماندن خود از شادی.......بازمیاندیشم، بازمیاندیشم! ذهنم از خاطرهها سرشار است..........و فرود آمدن معجزه در هستی من.......مثل خوشبختی من...........دورترین حادثه است!
چقدر امروز بد است
امروز که باز هم در خیابان بودم و باز هم سکه ای به زمین افتاد و باز هم گمان کردم تو آمدی!
یادت هست اولین روز را می گویم
اولین روزی که دیدمت و تو مرا دیدی و شناختی و من نشناختمت
اولین روزی که در خیابان بودم و سکه ام به روی زمین افتاد و خم شدم که آنرا بردارم اما تو ...
اصلا وقتی صدای سکه می شنوم دلشوره می گیرم
دست خودم نیست شاید خاطرات با دلی که زخمی است همین کار را می کنند
dustam man unjuri herfei nistam tu ax gozashtan hamun axaei ke dustam behem midano midam be dustaye dgam bbakhshid va mamnun az axe bamazei ke gozashti
حضورهیچکس در زندگی ما اتفاقی نیست.................خداوند در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما ...............خوش آن روزی که در یابیم جادوی حضور یکدیگر را .
دوستان من مثل گندمند یعنی یک دنیا برکت و نعمت ، نبودن شان قحطی و گرسنگی است و من چه خوشبختم که زردی خوشه های گندم در اطرافم موج می زنند .. مهربانیتان را قدر می دانم و ان را در سیلوی جان نگهداری خواهم کرد.