دکتر مهدیه
پسندها
1,972

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • زندگی بافتن یک قالیست...نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی...نقشه را اوست که تعیین کرده...تو در این بین فقط میبافی...نقشه را خوب ببین..نکند اخرکار..قالی زندگیت را نخرند...
    درود دوست گرامی من دو پرسش دارم یکی این که چه طور می تونم یه تاپیک بذارم ؟ چون گزینه ی ارسال تاپیک تازه نیست و دیگری این که می تونم فایل پی دی اف داستان هام رو این جا بذارم یا این که لینکاشونو بذارم ؟ با سپاس گیتا پویش
    روی جلد یک کتاب نوشته ای دیدم که خیلی من رو جذب خودش کرد. من اون طرف رو ندیده بودم ولی به آدرسی که زیر نوشته داده بود نامه میدادم و اون هم برای من نامه میداد تا قرار شد همدیگه رو ببینیم. در محل قرار دختری بسیار زیبا از کنار من گذشت و پیرزنی با همان مشخصه نامه پیش من آمد. من که مجذوب شخصیت او شده بودم بدون توجه به او پیشش رفتم و شاخه گلی به او دادم او در جواب من گفت همان دختر زیبا که از کنارت رد شد گفت که اگر شاخه گل را به من دادی بگویم که در رستوران آنطرف خیابان منتظرت است
    توبه کردم که رهایت بکنم صد ها بار
    توبه ی گرگ که عاشق شده مرگ است انگار
    ماه افسونگر افسانه ی من میبینی
    شب دراز است و قلندر به هوایت بیدار
    ممنون از تبریکت
    موفق باشی
    آشیانه مرغ دل من وسط زلفهای توست

    اگر در خون غلطان باشم،بازهم فکرم پیش توست

    با ددر عشق خوشم،ای طبیب از معالجه ام دست بکش

    درمانم نکن که زهر هلاکم تو همین درمان توست
    :w32:انشالله،توهم برو بگبر لالا ، شبت نورانی. به امیددیدار
    ممنون دکی:w32::w22: دکی جان ممنون که امشب همدردی کردی،خیلی عالی بود، اگه اجازه هس من برم کاری نداری؟
    خیلی معذرت بابت این پیغام،امیدوارم درک کرده باشی.

    داخل پشتی(سمت) یه خورج(قبضی مانند یا دفع فضولا) وجود داره که برخلاف عقربه ساعت میچرخه، اگر اون چرخش با چیزی برخورد کنه آسیبی میبینه که راه علاجی نداره، اما... اگر با چیزی برخورد کنه باعث میشه موافق عقربه ساعت حرکت کنه که خیلی خیلی خیلی عوارض داره
    نه دکی جان،اینطور نیس،بار اول ببینه دیگه معتاد میشه. این "همجنس بازی" میدونی چیه؟ یه بیماریه، آدمی که بار اول یعنی فقط بار اول اونکارو بکنه،به هیچ عنوان راه حلی نیس،میدونی چرا؟
    اين امضاي يكي از اعضاي باشگاس
    خيلي خوشم اومد.......

    اسمش را میگذاریم؛دوست مجازی اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته
    خصوصیاتش را که نمیتواند مخفی کند.وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را مینویسد وقت میگذاردبرایم، وقت میگذارم برایش
    نگرانش میشوم دلتنگش میشوم
    وقتی درصحبت هایم،به عنوانِ دوست یاد میشود مطمئن میشوم که حقیقی ست
    ببخشید این داستان واقعی بود؟
    دختره اینقدر بی صاحب بوده که کشتنش طوری نشد؟
    البته ببخشید فضولی کردم ولی بیمارستاان پسره رو نگرفت وقتی خواست دختررو تحویل بیمارستانش بدن
    گفتم عاشق شدم،اما اون منو شکست داد،میبینی منو؟ پیر و خسته م

    به عشق دلشکسته ش سرشو به همجنسبازی کشیده...
    ادامه .... <<< حامدم،21سالمه. عاشق دختر خالم بودم و باهاش رابطه داشتم حتی رابطه جنسی با هم،گفتم خب؟ خندید و دیگه شروع کرد به گریه! گفت الهه؟صدامو میشنوی؟ منو ببخش. منم فهمیدم که قضیه مرگ هست! گفت رفتم خواستگاری،باباش قبول نمیکرد...هرچی اسرار میکردم قبول نمیکرد... بعده 2ماه دیدم الهه نشونش کردن اما مخفیانه!منم دیوانه وار شدم!رفتم پیش الهه گفتم چرا بهم نگفتی؟؟ الهه گریه کرد و رفت اما هیچی نگفت! دیدم عقدش میکنن،الهه رو از دور دیده بودم همش ناراحت بود ،احساس میکردم ناراحت بود! شبه عقدش،شوهرش با الهه داره نزدیک میشه،میبینه(معذرت میخوام) دختره باکره نیس. الهه رو با لگد و مشت میزنه و میندازه بیرون. الهه گوشیش همراش بود،توو زمستون سرمای تهران بود.ساعت 2.45 دقیقه الهه بهم زنگ زد و با صدای لرزان گفت حامد بیا... حامد رفت پیشش میبینه الهه تمام سر و صورتش زخمیه و خون الود،بردمش بیمارستان و نبضش تموم کرد...

    منم اینقد گریه کردم که هیچی نتونستم بگم دکی. گفت من به عشق دلشکسته ی الهه دارم خودمو عذاب میدم...

    خواستم چیزی بگم،گفت نصیحت کنی منو،بدردی نمیخوره...
    گاهی تهرانم، طرف ازادی بودم، با خواهرم داشتم سوار تاکسی میشدم،دانشگاه علوم تحقیقات پیاده شدیم،من دمه در نشستم منتظر خواهرم بمونم. دکی این واقعیته، پسری اومد بغل نیمکت و نشست داشت گریه میکرد! گفتم میتونم کمکت کنم؟!! گفت چه کمکی؟میخوای چیکار کنی که بتونی به دادم برسی؟! گفتم آروم باش! خیلی ناراحت شد و شروع کرد به فریاد زدن! حراست اومد خواست اونو بندازه اتاق جلسه،منم با حراست خیلی دعوا کردم و پسره رو بردم سر در، گفتم چته؟ مشکلی پیش اومده از دانشگات؟ گفت همجنسبازم!!! منم خیلی عصبی شدم و رفتم! موقع رفتن دستمو گرفت!گفت چرا رفتی؟ چون من همجنسبازم؟گفتم این بالا سرت رو میبینی؟ خداس،بترس برو بمیر. خیلی ناراحت شد دکی،منم تعجب کردم و رفت! دیدم از حرفم ناراحت شد رفتم پیشش ازش عذر خواستم، خواستم برم گفت عاشق شدی؟ منم رو کردم بهش و خیلی ناراحت شدم،گفتم منظور؟ گفت همجنسبازی یه بیماریه،که همه ی پسر دخترا از شکست زندگی و عشق وابستش میشه! گفتم اسمت چیه
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/371312-نظرت-راجب-متجدد-بودن-همسرت-یا-دوستت-چیه؟مجبوری-بگی-آره؟?p=5008001#post5008001
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا