خیال شیشه ای
پسندها
13,704

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ارسال شد.
    یه تستی بکنید ببنید درست باشه.
    ممنون
    شب خوبی داشته باشید.
    شب خوش
    ممنون
    من دارم میفرستم ولی نمیدونم چرا attach نمیشه.
    امشب تلاشم رو میکنم , اگر نشد فردا حتما ارسال میکنم.
    سلام
    ممنون از پيشنهادتون
    ولي فكر كنم فراموش كردين كه مدير تالار اسلام، آقا جواد هستن!:D:redface:
    بنده چند روز قبل پيشنهاد دادم كه زير تالاري مثل مهدويت به نام "امامت" ايجاد بشه و در تاپيكهاي مشخص و جداگانه اي ، در مورد هر امام صحبت كنيم، شعر، حديث، داستان، زندگينامه و غيره
    متاسفانه فعلا به نتيجه نرسيده، حالا شما هم به نظرم پيشنهادتونو براشون بفرستيد
    ايشونم چند وقتي هست كه سرشون شلوغه و جناب ادمين و پيرجو هم زياد به تالار نيومدن تا اين اين زير تالارها رو ايجاد كنن
    ان شاءاله به زودي تالار اسلام يه سرو ساماني ميگيره
    تا اون موقع به نظرم بهتره صبر كنيم يا قبل از زدن اينچنين تاپيكهاي زيادي با خود ايشون هماهنگ كنيد
    بازم ممنون بابت پيشنهاد و فعاليتها و تاپيكهاتون:gol:
    اميدوارم همواره شاد و پيروز باشيد
    ياحق
    درسته
    اگر زحمتی نیست میشه برام میلشون کنید.

    من هم این متن هارو توی notepad کپی , پیست میکنم.
    دوست داشتید براتون میل میکنم.
    بله
    فرخ زاد یکی از اونهایی بود که میدونست چی میگه و از چی بگه.

    نوشته هارو روی کامپیوتر دارید؟
    بله
    من اصولا نوشته هایی رو که به نظرم جالب میاد و دوست دارم رو یادداشت میکنم.
    این متن رو متن ناقصش رو داشتم.
    به دلیل همین سوال کردم از شما.
    سلام
    شبتون بخیر
    یه سوال داشتم
    متن کامل نامه ی فرخزاد رو از کجا اوردید؟
    مرسی

    با احترام
    مهرداد
    هنر با عشق شروع ميشود.با سختی ادامه پيدا ميكند و با درد و رنج به پايان میرسد.
    دلم تنگ است از از این اشکها

    زمان قهر است با نجما

    زمان کوتاه و عمر کوتاهتر

    شب،کوتاه و غم کوتاه

    چشم بر چشمان مهتاب دوخته

    عشق من از هر زمان افروخته

    نیستی تا سر به روی شانه هایت

    زار همچون ابر گریم

    نیستی تا دست سردم را پناه باشی

    نگاه خسته ام را بلکه جان باشی

    تو رفتی وزمان ایستاده پا بر جا

    وشعر،خشکیده بر قافیه ای بی جا

    زمان تنگ است وغم افزون بر دوری

    نمی آیی سزاوارم به این دوری؟

    زمان کوتاه و عمر کوتاه دلم تنگ است
    کجا شد عهد ما یاران

    کجا شد یار غمخواران

    کجا شد مونس دلها

    کجا شد نم نم باران

    زمانی یار هم بودیم

    چه بسیار راه پیموده ،همراه هم بودیم

    چه شبهایی که ما غمخوار هم بودیم

    و اینک

    نیست آن شبها و آن راها

    نه یار هم نه غمخوار ونه همراهیم

    منو تو عمق یک رازیم

    سزاوارم به این دوری

    سزاوری به این دوری ورنجوری

    منو تو درد یک جانیم



    منو تو عشق هم بودیم

    گمانم جان هم بودیم

    تو را من میپرستیدم نه مانند خدا کمتر

    بسیار کمتر زان خدای مهربان آن خالق یکتا

    ولی من روح خود را در تو میدیدم

    تو ایمان منو عشق منو درمان دردم بودی و افسوس

    نبودم عشق وایمانت

    هوا تاریک و شب غوغای بی خواب است

    زمین سرد است وشمع بی تاب بی تاب است
    تـــــو باید باشی

    تـــــو باید باشی

    تا کم نیاورم...

    باید باشی تا فراموش نکنم...

    نفس کشیدن را...

    عشق را...

    زندگی را...

    بودن را...

    تــــــو باید باشی...

    تا حریرِ نگاهت را ...

    بپیچم دورِ تنهایی های دلم

    ودلگرم شوم ...

    باید باشی...

    تا دلم آسمان را...

    پرواز را...

    لمس کند...

    نفس بکشد...
    بهترینم؛ با چه نامی صدایت کنم

    چگونه از تو بنویسم

    در حالی که قلمم در برابر تو ناتوان است...

    به چه زبانی دوستت دارم را برایت تعبیر کنم

    تا ناباوری را که در عمق پندارت لانه کرده، بسوزانم...

    مهربانم؛

    بارها حرف از تکرار و تکراری شدن زده ای

    بارها دل مرا با تکرار هراس انگیز این مکرر لرزانده ای...

    بارها خواسته ای به من بفهمانی:

    این همه دلتنگی ِالتهاب آمیز سرانجامی ندارد!!

    من در آن لحظه ها اسیر بی کسی ِ خویشم...

    و ناگاه صدای ترنم ِشب بوها بلند می شود

    و هنوز عشق در عمق ِ وجودم بلوا می کند،تا همیشه

    عزیزم اطمینان داشته باش که هیچ گاه برایم تکراری نخواهی شد.

    اطمینان داشته باش همیشه و همه وقت دلتنگِ حضورت هستم...
    این شعرها دیگر برای هیچ‌کس نیست! در دلم انگار جای هیچ‌کس نیستآن‌قدر تنهایم که حتی دردهایم دیگر شبیه دردهای هیچ‌کس نیست حتی نفس‌هایمرا از من گرفتند من مرده‌ام در من هوای هیچ‌کس نیست دنیای مرموزی‌ست ماباید بدانیم که هیچ‌کس این‌جا برای هیچ‌کس نیست باید خدا هم با خودشروراست باشد وقتی که می‌داند خدای هیچ‌کس نیست من می‌روم هرچند می‌دانم کهدیگر پشت سرم حتی دعای هیچ‌کس نیست
    خیلی سخته خیلی سخته از عشق یه نفر بسوزی اما نتونی بهش بگی خیلیسخته یه مدت با یکی باشی به خیال اینکه دوست داره اما بعد بفهمی اینا همشساخته ذهن خودت بوده و اصلا از اول عشقی وجود نداشته اون موقع است که میشکنی نمی دونی چی کار کنی از یه طرف دلت پیش اونه از یه طرف می دونی کهدوست نداره مجبوری به اون فکر نکنی چی کار می کنی اون موقع است که یاد اینشعر می افتی:
    اونی که یه وقتی تنها کسم بود
    تنها پناه دل بی کسم بود
    تنهام گذاشت رفت
    رفت از کنارم
    از درد دوریش من بی قرارم
    خیال می کردم پیشم می مونه
    ترانه ی عشق واسم می خونه
    خیال می کردم یه هم زبونه
    نمی دونستم نامهربونه
    با اینکه رفته اما هنوزم
    از داغ عشقش دارم می سوزم
    فکر وخیالش همش باهامه
    هر جا که می رم جلو چشامه
    دلم می خواد تا دووم بیارم
    رو درد دوریش مرهم بزارم
    اما نمی شه راهی ندارم
    به او بگویید دوستش دارم

    به او که قلبش به وسعت دریاییست

    که قایق کوچک دل من درآن غرق شده…

    به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نورو شعرو ترانه برد

    و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد…

    به او بگویید دوستش دارم

    به او که صدای پایش را میشنوم، به او که لحن کلامش را میشناسم

    به او که عمق نگاهش را میفهمم، به او که ............

    به او بگویید دوستش دارم
    :gol:ختم بیستم قرآن کریم.... تاپیک مهدیه یک.... هفته چهل و ششم:gol:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا