من در آستانه ي عشق تو
دلم را و تمام دلم را باختم
بی آنکه تو بدانی وچه حقیرانه و مبهوت
به چشمانت خیره شدم شاید راز نگاه گنگم
را بفهمی اما افسوس...
حالا که دلم برایت تنگ ميشود
چه ملتمسانه
دیدارت را آرزو می کنم
چشمانم را می بندم و تو را در کنار خود می بینم. نمیدانم این چه نیروئی ست
که مرا به سوی تو می کشاند !
هروقت که تنهایی ها به سراغم می آید یاد توست که مرا از آن جدا می
کند،
یاد توست که مرا شاد نگه می دارد با یاد توست که من زنده ام.
یاد تو به من امید می دهد،امید به زندگی.