mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تقدیم به تو

    هنوز هم تکه ای از اسمان در چشمانت ...

    جرعه هایی از دریا در دستانت

    و تجسمی زیبا از خاطره ایثار گلهای سرخ در معبد ارغوانی دلت به یادگار مانده است....

    نخستین چکه ناودان بلند یک احساس را در قا لب کلامی از جنس تنفس باغچه های معصوم یاس به روی حجم سپید یک دفتر می ریزم و ان را با لهجه

    همه پروانه صفت های این گیتی بی انتها به اسمان نیلوفری دل زلالت هدیه می کنم...

    در پناه خالق نیلوفرها همیشه سلامت باشی............ ......... ....
    من از خدا خواستم،

    نغمه هاي عشق مرا به گوشت

    برساند تا لبخند مرا

    هرگز فراموش نكني و

    ببيني كه سايه ام به

    دنبالت است تا هرگز

    نپنداري تنهايي.

    ولي اكنون تو رفته اي

    ومن شاهد رفتن تو هستم
    ایکاش در چشم هایت تردید را دیده بودم
    آن شب که رفتم از آسمان گل بچینم
    گل را به دست تو دادم حتی نگاهم نکردی
    آن شب نمی دانی اما تا صبح لرزیده بودم
    تو عاشق من نبودی و دیر فهمیده بودم
    از کوچه که می گذشتیم حتی نگاهم نکردی
    آن شب من و اشک و مهتاب تا صبح با هم نشستیم
    ایکاش یک خواب بد بود چیزی من دیده بودم
    تو اهل آن دوردستی من یک اسیر زمینی
    عشق زمین و افق را ایکاش سنجیده بودم
    وقتی صدا کردی از دور با عشوه ای نادرت را
    آن لهجه نقره ای را ایکاش نشنیده بودم
    انگار تقصیر من بود حق با تو و آسمان است
    جای تو بودم اگر من صد بار بخشیده بودم
    باید برایت دعا کرد آباد باشی و سرسبز
    ایکاش هرگز نبینی چیزی که من دیده بودم
    اندوه بی اعتنای چه یادگار عجیبی ست
    اما چه شب ها که آن را از عشق بوسیده بودم
    حالا بدان تو که رفتی در حسرت بازگشت
    یک آسمان اشک آن شب در کوچه پایشده بودم
    هر گز پشیمان نگشتم از انتخاب تو هرگز
    رفتی که شاید بدانم بیهوده رنجیده بودم
    حالا تو را به شقایق دیگر بیا کوچ کافیست
    جای تو بودم اگر من این بار بخشیده بودم
    به یاد آور

    مرا فراموش نكن

    مرا که با عشق تو زنده ام

    پس هروقت آمدی زیر آسمان آبی و ستاره ای دیدی

    مرا به یاد آور که همیشه کنارتم

    وقتی که خورشید را دیدی

    به یاد آور که آتیش عشق تو وجودم را فرا گرفته است

    وقتی ماه را دیدی به یاد آور

    که عشق تو روشنایی را در دل من قرار داده است

    وقتی دریا را دیدی به یاد آور

    که عشق تو در دریای پرتلاطم قلب من نا

    خدای کشتی شکسته من است
    عشق تو یعنی
    نه شبت چون شب و
    نه روزت چون روز
    چیزی فراتر از این دایره تکراری...
    عشق يعني قطره و دريا شدن

    عشق يعني مستي و ديوانگي - عشق يعني با جهان بيگانگي
    عشق يعني شب نخفتن تا سحر - عشق يعني سجده ها با چشم تر
    عشق يعني سر به دار آويختن - عشق يعني اشك حسرت ريختن
    عشق يعني در جهان رسوا شدن - عشق يعني مست و بي پروا شدن
    عشق يعني سوختن يا ساختن - عشق يعني زندگي را باختن
    عشق يعني انتظار و انتظار - عشق يعني هرچه بيني عكس يار
    عشق يعني ديده بر در دوختن - عشق يعني در فراقش سوختن
    عشق يعني لحظه هاي التهاب - عشق يعني لحظه هاي ناب ناب
    عشق يعني سوز ني ، آه شبان - عشق يعني معني رنگين كمان
    هر که از کوی غم عشق تو سهمی دارد
    قسمت دیده ی من از تو گهر افشانی است
    بین ما و تو سخن ها همه روشن چون روز
    دل من منتظر حادثه ای پنهانی است!!!!!
    عشق شيرينش مرا فرهاد كرد

    او بيامد مرغ دل را از قفس آزاد كرد

    او بشد ليلا و ما مجنون روي ماه او

    قلب ويران مرا آباد كرد

    نام شيرينش تمام تلخي عمرم زدود

    قبل از او دنيا برايم اين چنين زيبا نبود

    بعد از او هم زندگي هست

    وليكن تلخ تلخ

    بعد از او اين زندگي ديگر چه سود
    براي عشق قبول كن ولي غرورت را از دست نده.
    براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو.
    براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه.
    براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن.
    براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير.
    براي عشق وصال كن ولي فرار نكن.
    براي عشق زندگي كن ولي عاشقانه زندگي كن.
    براي عشق بمير ولي كسي رو نكش.
    براي عشق خودت باش ولي خوب باش
    اور نکن تنهاییت را
    من در تو پنهانم تو در من
    ازمن به من نزدیکتر تو
    ازتو به تو نزدیکتر من
    باور نکن تنهاییت را
    تا یک دلو یک درد داری
    تا در عبور از کوچه ی عشق
    بر دوش هم سر می گذاری
    دل تاب تنهایی ندارد
    باور نکن تنهاییت را
    هرجای ای دنیا که باشی
    من با توئم تنهای تنها
    من با توئم هر جا که هستی
    حتی اگر با هم نباشیم
    حتی اگر یک لحظه یک روز
    با هم در این عالم نباشیم
    حتی اگر یک لحظه یک روز
    با هم در این عالم نباشیم
    این خانه را بگذار و بگذر
    با من بیا تا کعبه ی دل
    باور نکن تنهاییت را
    من با توئم منزل به منزل
    به اشتياق نگاهش ز خود گسستم و رفتم كنار خاطره هايم كمي نشستم و رفتم كسي به لهجه عشق نخواند شعر سكوتم و چشم بر همه بدها دوباره بستم و رفتم براي آن كه دلم را به جنس عشق بسازم ميان آينه ها در خودم شكستم و رفتم و ردپاي نگاهش نماند در غم جاده به سمت و سوي حضورش ز بند رستم و رفتم ز راه اشك گذشتم به چشم عشق رسيدم و بر ضريح نگاهش دخيل بستم و رفتم
    *دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق جوششی یکجانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست؟ یک(خود جوشی ذاتی) است و از این رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب به سختی گاه میلغزد. اما دوست داشتن در روشنایی ریشه میبندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند و از این روست که همواره پس از آشنایی پدید می آید. عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن


    *عشق مانند نواختن پیانو است. ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری، سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی
    خداوند همه چیز می‌شود همه کس را...

    به شرط اعتقاد، به شرط پاکی دل، به شرط طهارت روح، به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

    بشویید قلب‌هایتان را از هر احساس ناروا

    و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف

    و زبان‌هایتان را از هر گفتار ناپاک

    و دست‌هایتان را از هر آلودگی در بازار...

    و بپرهیزید از ناجوانمردی‌ها،ناراستی‌ها ، نامردمی‌ها!

    چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه

    بر سفره شما با کاسه‌ای خوراک و تکه‌ای نان می‌نشیند

    در دکان شما کفه‌های ترازویتان را میزان می‌کند

    و در کوچه‌های خلوت شب با شما آواز می‌خواند...

    مگر از زندگی چه می‌خواهید که در خدایی خدا یافت نمی‌شود ...؟
    انسان زمزمه می کند: پروردگارا با من سخن بگو!

    و .....

    چلچله ای آواز می خواند. اما انسان صدای چلچله را نمی شنود.



    انسان فریاد می زند: پروردگارا با من سخن بگو!

    و .....

    آسمان صاعقه می زند. اما انسان صدای صاعقه را نمی شنود.



    انسان اطرافش را نگاه می کند و می گوید: پروردگارا خود را به من نشان بده!

    و.....

    ستاره ها می درخشند. اما انسان درخشش ستاره ها را نمی بیند.



    انسان فریاد سر می دهد: پرودگارا معجزه ای بر من بیاور!

    و.....

    کودکی متولد می شود. اما انسان کودک را معجزه نمی پندارد.



    انسان نومیدانه گریه سر می دهد: پروردگارا مرا لمس کن! اجازه بده حضورت را احساس کنم.



    و.....



    پروانه ای فرود می آید و انسان را لمس می کند. اما انسان پروانه را از خود دور می کند و می رود.



    از امروز با خود عهد کن، هیچ کدام از موهبت های پیرامونت را خوار نپنداری.

    مواهب به صورتی که تو انتظار داری آشکار نخواهند شد.

    هوشیار باش تا کوچکترین حضور خداوند را احساس کنی.
    با من امشب چيزي از رفتن نگو

    نه نگو

    از اين سفر با من نگو

    من به پايان ميرسم از کوچ تو

    بامن از آغاز اين رفتن نگو

    کاش ميشد لحظه ها را پس گرفت

    کاش ميشداز تو بود و با تو بود

    کاش ميشد در تو گم شد از همه

    کاش ميشد تا هميشه با تو بود
    در بيکران اقيانوس نگاهت ذره اي ناچيز ام

    باورام نيست که چشم هايت مرا بخواند.

    در آواز موج هاي پر تلاطم اشک هايت

    بي هيچ تکيه گاهي ذره اي سرگردانم

    و بي هيچ شتابي در ثقل صفر.

    گفته بودي که عشق را در هيچ منزلي

    به تمنا نخواهي نشست

    اشک شوق را به تمناي تو بخشيدم

    و جستم و رفتم و بي هيچ منزلي

    سرگردان آبي چشم هايت بودم.

    من از نيم نگاهي چند هراسانم

    که خوابم را به يغما نبرند.
    باور نکن تنهايي ات را، من در تو پنهانم تو در من

    از من به من نزديکتر تو، از تو به تو نزديکتر من

    باور نکن تنهايي ات را، تا يک دل و يک درد داريم

    تا در عبور از کوچه عشق، بر دوش هم سر مي گذاريم

    دل تاب تنهايي ندارد، باور نکن تنهايي ات را

    هر جاي اين دنيا که باشي، من با توام تنهاي تنها

    من با توام هر جا که هستي، حتي اگر با هم نباشيم!

    حتي اگر يک لحظه يک روز، با هم در اين عالم نباشيم!

    حتي اگر يک لحظه يک روز، با هم در اين عالم نباشيم!
    باصدای گرفته مینویسم

    گوشهایت را بگیر و بخوان...
    امشب
    تورا به وسعت تنهایی ام کم دارم .
    کاش بودی و پشت سایه ات پنهان میشدم.
    زندگی من!
    هیچکس نمیداند پشت من به نبودنت گرم است.
    سرم را بالا میگیرم
    اشکهایم را پاک میکنم
    روی کاغذ مینشینم
    مرا بخوان...
    عشق من تو باش نه براي اينکه در اين دنياي بزرگ تنها نباشم.تو باش تا در دنياي بزرگ تنهاييم تنها ترين باشي ..
    دوستش دارم بي آنكه بدانم چرا...
    و دوست داشتن بدون دانستن چراي آن...
    انسان را به گمراهي مي كشاند!...
    من گمراهي هستم كه در جستجوي ذره اي از عشق تو...
    زيستنم را نابود مي سازم!
    تو نابودي ام را مي بيني و نمي فهمي یا مي فهمي و نمي بيني...
    شبی از پشت یک تنهای نمناک وبارانی ،ترا با لهجه گل های نیلوفر صدا کردم
    تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهات دعا کردم
    پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را بین
    گل های که در تنهایی ام رویید،با احساس جدا کردم
    وتودر پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران وسرگردان چشمانی است رویایی
    ومن تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردم
    همین بود آخرین حرف
    ومن بعد از عبور تلخ وغمگیدت حریم چشمایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت ونارنجی خورشید واکردم
    نمی دانم چرا رفتی
    نمی دانم چرا ،شاید خطا کردم
    وتو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
    نمی دانم کجا،تا کی ،برای چی،
    ولی رفتی وبعد از رفتنت
    بارن چه معصومانه می بارید
    وبعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
    وبعد از رفتنت رسم ن.ازش در غمی خاکستری گم شد
    به او بگوييد دوستش دارم
    ، به او که تنش بوي گلهاي سرخ را ميدهد،

    به او که با جادوي کلامش زيباترين لغات را شناختم،

    به او که لحن صدايش دلپذيرترين آهنگ است،

    به او که نگاهش به گرمييه آفتاب و لبانش به سرخيه شقايق ودلش به زلالييه باران است،

    به او که براي من مينويسد، مينويسد از باران، از شبنم، از گرماي عشق و .......
    \ من به غربت نمی اندیشم
    همه جا خانه ی من
    دوستی قلب بزرگی ست که بر رود زمین
    جای گرفت
    و بسوی دریا
    از جهان می گذرد
    خانه ام
    بعد نگاهی ست که در آن
    همه روی زمین سبز و پیوند برادروار است
    خانه ام وسعت شگرفی دنیا دارد...
    من به غربت نمی اندیشم!
    همه جا خانه من ز!
    گُم می شوم در ناکجای باران خورده ی هر شب
    در کوچه های باصفای چشم هایت
    در جاده های خیس باران خورده ی هر شب
    در جستجوی ردپای چشم هایت!
    زندگي شطرنج دنيا و دل است قصه ي پررنج صدهامشکل است

    شاه دل کيش هوسها مي شود پاي اسب آرزوها در گل است

    فيل بخت ما عجب کج مي رود در سر ما بس خيالي باطل است

    ما نسنجيده پي فرزين او غافل از اينکه حريفي قابل است

    مهره هاي عمر من نيمش برفت مهره هاي او تمامش کامل است

    با دل صديق ما او حيله ها دارد و از بازيش دل غافل است
    سر انجام با دیدن نگاه تو آرام می شوم

    چو آهوی گریخته ای رام می شوم

    باور نمی کنی ؟ ای همه هستیم

    که من دارم به جرم عشق تو بدنام می شوم

    من بی تو پای چوبه ی دار غریبی ام

    روزی هزار مرتبه اعدام می شوم

    با چشم های خویش مرا آرام می کنی

    باور نمی کنم که چنین خام می شوم

    گفتی که تو هرگز عاشق خوبی نمی شوی

    گفتم : قسم به عشق ! سر انجام می شوم
    ه قدر هم نجیب و ساده اند چشم های تو
    نشست های کنار حوض خانه،
    زیر نور ماه
    چه عاشقانه می شود شبم،
    چه مبتلای تو
    نگاه کردم آن طرف صدای یک پرنده بود
    درست آمد و نشست روی شانه های ت
    مرو از پيشم و عمري نگرانم مگذار
    يا چو رفتي باميد دگرانم مگذار
    گاهگاهي بمن از مهر پيامي بفرست
    فارغ از حال خود اي جان جهانم مگذار
    بر دلم داغ غم عشق تو ايام نهاد
    تو دگر داغ غم هجر بجانم مگذار
    منشين در بر غير و مبر از ياد مرا
    غم ديگر به غم و درد نهانم مگذار
    چون دم صبح بروز سيهم خنده مزن
    در کف گريه از اين بيش عنانم مگذار
    جز تو چشم طمع از هر دو جهان پوشيدم
    پس تو تنها دگر اي سرو روانم مگذار
    حاصل من که ز هستي همه ناکامي بود
    برو اي عمر و بجا نام و نشانم مگذار
    دامن از دست من دلشده ايدوست مکش
    درسر فرقت خود تاب و توانم مگذار
    پای بر دیده »............« بنه ای مایه ناز
    مرو از پیشم و عمری نگرانم مگذار
    عشق تو یعنی
    نه شبت چون شب و
    نه روزت چون روز
    چیزی فراتر از این دایره تکراری...
    عشق شيرينش مرا فرهاد كرد

    او بيامد مرغ دل را از قفس آزاد كرد

    او بشد ليلا و ما مجنون روي ماه او

    قلب ويران مرا آباد كرد

    نام شيرينش تمام تلخي عمرم زدود

    قبل از او دنيا برايم اين چنين زيبا نبود

    بعد از او هم زندگي هست

    وليكن تلخ تلخ

    بعد از او اين زندگي ديگر چه سود
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا