بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم!
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم ان عاشق دیوانه که بودم
درنهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطه خندید
عطر صد خاطه پیچید
یادم امد که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در ان خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی بر لب ان جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
اسمان صاف و شب ارام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فروریخته در اب
شاخه ها دست براورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به اواز شباهنگ
یادم اید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر ای اب نظر کن
اب,ایینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا,که دلت با دگران است
تا فراموش کنی,چندی از این شهر سفر کن
...
...