مطرب در آمد
با چكاوك سرزنده يي بر دسته ي سازش .
مهمانان سرخوشي
به پاي كوبي بر خاستند .
از چشم ِ ينگه ي مغموم
آن گاه
ياد سوزان عشقي ممنوع را
قطره يي
به زير غلتيد .
از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛
با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند . . .
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان میخندیم
چه اسان لحظه هارا به کام هم تللخ میکنیم
و چه ارزان به اخمی می فروشیم لذت باهم بودن را
چه زود دیر میشود و نمیدانیم که فردا میایدو
شاید ما نباشیم .....
گل در آن باید کاشت
و نکاری گل من، علف هرز در آن می روید.
زحمت کاشتن یک گل سرخ
کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است!
گل بکاریم بیا
تا مجال علف هرز فراهم نشود.
بی گل آرایی ذهن
نازنین،
نازنین،
هرگز آدم، آدم نشود...