سلام مدیر گلاب خانم
روزی از روزها جزیره ای بود.
جاییکه همه احساسات اونجا زندگی می کردند.
روزی طوفانی شدید در دریا رخ داد.
و جزیره داشت زیر آب می رفت.
هر احساسی ترسیده بود الا عشق
یکهمه احساسها سوار قایق شدند.
قایتنها یکی از آنها ترک کرد
عشق پیاده شد ببیند اون چه کسی است؟
ان غرور بود.
عشق تلاش کرد و تلاش کرد اما غرور هیچ تکانی نخورد.
آب بالاتر می اومد.
همه از عشق می خواستند که ولش کنه و سوار قایق بشه اما عشق برای عشق ساخته شده.
بالاخره همه احساسها فرا کردند و عشق با غرور در جزیره مردند.
عشق بخاطر غرور مرد!
بنابراین غرور را بکش و عشق را نجات بده