من از یک شکست عاشقانه می آیم. بگذار همه برای این اعتراف  تلخ سرزنشم  کنند.سرزنش هایشان را خواهم پذیرفت به بهانه تولد حقایق غم  انگیزی که درد  را به درد می آورد و آتش را می سوزاند .شکست نه برای پنهان  کردن است و نه  بهانه پنهان شدن.   آری من  شکست خویش را از بلندای بلندترین قله ها و با  صدایی هر چه محزون تر به  محزونی آواز نی لبک چوپان پهن دشت بی انتهای  تنهایی فریاد خواهم زد.  میگویند از طلوع صبح بنویس و نیز از آفتاب. ومن  چگونه از خورشید بنویسم زمانی که باران غم هجران تو پی در پی بر پنجره  چشمانم میزند .  پس از آن  روز جدایی و فراق به دل بیقرارو بیچاره ی خود  گفتم که باید نفش شکستی تلخ و  تیره را در خاطرات سپید خود با رنجی تیره تر  آذین کند.  آه ای نرگس  من ، ای نرگس شبهای تارم ، ای تمامت هم خوبی  و ای  وجودت همه یاس ، بی تو  همچون فاخته ای در زمستانی سرد، بنشسته بر شاخه  درختی فرد چشم به راه  آشنایی از دیار غریبستانم.