در عالم خیال به چشم آیدم پدر
کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود
موی سیاه او شده بود اندکی سپید
گفتی سپیده از افق شب دمیده بود
از خود برون شدم به تماشای روی او
کی لذت وصال بدین حد رسیده بود؟
یاد آمدم که در دل شب ها هزار بار
دست نوازشم به سر و رو کشیده بود
چون محو شد خیال پدر از نظر مرا
اشکی به روی گونه زردم چکیده بود