iceman10
پسندها
1,701

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • من خوشبختم!
    خوشبختی مگر چیست؟
    همان لحظات نابی که خوشبختی برتری پس از آن نباشد...تو با روح و جسم و قلب بزرگوارت آن لحظه را ترانه زندگیم ساختی...هر چه از عمر من به یادگار خواهد ماند رد پای آن خوشبختی های پراکنده و زود گذر است...پراکندگی اش سرتاسر روح و جسمم را چون پیچکی در خود تنیده است و زودگذری چه بی معنی می شود وقتی تمام شعر زندگیم رنگ به رنگ همان لحظات کوتاه و زودگذر را تداعی میکند.
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/278640-عرفان-نظرآهاری?p=3691808#post3691808
    آتیلا کیه که دل آجی سمیرارو برده و جای مارو گرفته واسش؟؟؟؟تولدت مبارک من که نمیبخشمت اومدی جای منو واسه سمیرا گرفتی

    این حرفا چیه ؟؟؟!!
    سلام داداشی........قربونت برم شبا زود میخوابم.......دارو هام خواب آوره نمیتونم بیدار بمونم.همیشه به یادت هستم......بد نیستم ولی خوبم نیستم خیلی ............تو چطوری عزیز دلم؟
    ارشد دیگه مجاز شدم انتخاب رشته کردم تا ببینم چی میشه!!!!
    خوبه من بزرگ خاندان این خانواده ام
    بدون اجازه من با دختر خواهر من ازدواج میکنی ...هان هان هان......
    از همون اول هم میخواستی خودت به خانواده ما بچسبونی
    سلوممممممم چطوری؟
    اگه یه روز بفهمین که ممکنه دچار یه بیماری مثل MSباشین ...عکس العملتون چیه ؟؟؟
    نمیدونم منو دیدی یا نه
    اسمم زهره صابری با همین عکس اواتارامه
    ایدین جان چند بار تو فیس دیدمت میدونم اسم و فامیلت چیه
    بابام پیام نیست که شیته گیان بابامه
    ممنون ایدین جان :gol::gol:
    اوخییییییییی دیشب وجدانت درد گرفت اوخیییییییییییی
    معذرت میخوام[img]
    نگران نباش... من آنقدر امروز و فرداهاي نيامدن را ديده ام که ديگر هيچ وعده ي بي سرانجامي خواب و خيال آرزويم را آشفته نمي کند! حالا ياد گرفته ام که فراموشي دواي درد همه ي نيامدن ها و نداشتن ها و نخواستن هاست....ياد گرفته ام که از هيچ لبخندي خيال دوست داشتن به سرم نزند ...ياد گرفته ام که بشنوم: تا فردا ... و به روي خودم نمياورم که فردا هيچ وقت نمي آيند...
    باشه میام ولی یه روز دیگه . فقط حواست باشه داداشمم هست :D

    زیاد لاو نترکونی :D حواسم بهت هستااااااااااا :D

    :w15::w15::w15::w15:
    نه . فیس بوک نمیام . امتحان دارم . تموم بشه بیشتر میام . شاید امشب بیام اسپم .

    خوش میگذره باشگاه بی همسر ؟ :D
    و مسجد من
    در جزیره ئی ست
    هم از این دریا.
    اما کدامین جزیره، کدامین جزیره،نوح من ای ناخدای من؟
    تو خود ایا جست و جوی جزیره را
    از فراز کشتی
    کبوتری پرواز می دهی؟
    یا به گونه ای دیگر؟ به راهی دیگر؟
    - که در این دریا بار
    همه چیزی
    به صداقت
    از آب تا مهتاب گسترده است
    و نقره کدر فلس ماهیان
    در آب
    ماهی دیگریست
    در آسمانی
    باژ گونه -.
    ***
    در گستره خلوتی ابدی
    در جزیره بکری فرود آمدیم.
    گفتی
    ((- اینت سفر، که با مقصود فرجامید:
    سختینه ئی ته سرانجامی خوش!))
    و به سجده
    من
    پیشانی بر خاک نهادم.
    ***
    خدای را
    نا خدای من!
    مسجد من کجاست؟
    در کدامین دریا
    کدامین جزیره؟-
    آن جا که من از خویش برفتم تا در پای تو سجده کنم
    و مذهبی عتیق را
    - چونان مومیائی شده ئی از فراسوهای قرون -
    به ورود گونه ئی
    جان بخشم.

    مسجد من کجاست؟

    با دستهای عاشقت
    آن جا
    مرا
    مزاری بنا کن!
    آنگاه به دریائی جوشان در آمدیم،
    با گرداب های هول
    وخرسنگ های تفته
    که خیزاب ها
    بر آن
    می جوشید.

    ((-اینک دریای ابرهاست...

    اگر عشق نیست
    هرگز هیچ آدمیزاده را
    تاب سفری اینچن
    نیست!))
    چنین گفتی
    با لبانی که مدام
    پنداری
    نام گلی
    تکرار می کنند.

    و از آن هنگام که سفر را لنگر بر گرفتیم
    اینک کلام تو بود از لبانی
    که تکرار بهار و باغ است.

    و کلام تو در جان من نشست
    و من آ ن را
    حرف
    به حرف
    باز گفتم.
    کلماتی که عطر دهان تو را داشت.

    و در آن دوزخ
    - که آب گندیده
    دود کنان
    بر تابه های تفته ی سنگ
    می سوخت ـ
    رطوبت دهانت را
    از هر یکان ِ حرف
    چشیدم.

    و تو به چربدستی
    کشتی را
    بر دریای دمه خیز ِ جوشان
    می گذراندی.
    و کشتی
    با سنگینی سیــّالش
    با غـّژا غـّژ ِ د گل های بلند
    - که از بار غرور بادبان ها
    پست می شد -
    در گذار ِاز دیوارهای ِ پوک ِ پیچان
    به کابوسی می مانست
    که در تبی سنگین
    می گذرد.
    ***
    امـّا
    چندان که روز بی آفتاب
    به زردی نشست،
    از پس تنگابی کوتاه
    راه
    به دریایی دیگر بردیم
    که پاکی
    گفتی
    زنگیان
    غم غربت را در کاسه مرجانی آن گریسته اند و
    من اندوه ایشان را و
    تو اندوه مرا
    ما به سختی در هوای کندیده طاعونی ‍‍‍‍‎‏َدم می زدیم و
    عرق ریزان
    در تلاشی نو میدانه
    پارو می کشیدم
    بر پهنه خاموش ِ دریائی پوسیده
    که سراسر
    پوشیده ز اجسادی ست که چشمان ایشان
    هنوز
    از وحشت توفان بزرگ
    بر گشاده است
    و از آتش خشمی که به هر جنبنده
    در نگاه ایشان است
    نیزه های شکن شکن تندر
    جستن می کند.
    ***
    و تنگاب ها
    و دریاها.
    تنگاب ها
    و دریاهای دیگر...
    ***
    خدای را
    مسجد من کجاست
    ای ناخدای من؟
    در کدامین جزیره آن آبگه ایمن است
    که راهش
    از هفت دریای بی زنهار
    می گذرد؟
    ***
    از تنگابی پیچاپیچ گذشتیم
    - با نخستین شام سفر -
    که مزرعه سبز آبگینه بود.

    و با کاهش شب
    - که پنداری
    در تنگه سنگی
    جای خوش تر داشت -
    به در یائی مرده درآمدیم
    - با آسمان سربی ِ کوتاهش -
    که موج و باد را
    به سکونی جاودانه مسخ کرده بود.
    و آفتابی رطوبت زده
    - که در فراخی ِ بی تصمیمی خویش
    سر گردانی می کشید،
    و در تردید ِ میان فرو نشستن یا بر خاستن
    به ولنگاری
    یله بود-.

    . . .
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا