S
پسندها
1,989

ارسال های پروفایل ارسال ها درباره

  • مرد زندانی می خندید ....
    شاید به زندان بودن خویش ...
    و شاید به آزادی من ...
    راستی
    زندان کدام سوی میله هاست؟
    من امشب تا صبح بیدارم!
    شاید دیگر فرصتی نباشد برای با هم بودن !
    شاید باشد ولی من نباشم !
    امشب چراغم را به خاطرت روشن گذاشتم
    شاید از تنهایی خوابم برد
    آمدی مرا بی خبر نگذار....
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/272151-من-وقت-گذاشتم......امیدوارم-شما-هم-کمی-وقت-بذارید(شریعتی)
    کجا گذاشتی رفتی ؟:eek:
    کاشکی نمی رفتی و باهم صحبت می کردیم ، با هم شعر می گفتیم و ..... ولی باشه فقط ممکنه زیاد سر نزنم البته از هفته بعد شروع میشه ، آخه قراره برم توی بای کُت :cry: (می گن هر کی رفته زنده بر نگشته ولی من زنده بر می گردم;))
    موفق باشی آبجی
    سلام
    امشبم مهمونتونیم
    می گم چقدر چیزی باید یادمون باشه من که حافظه کوتاه مدت دارم :دی همش یادم می ره ولی فکر کنم اگه فقط یادمون باشه که مسافریم بقیه اش حله . نه ؟
    می خواستم بگم که " آی که چقد حال می کنم توی یکی از این قبرای داخل عکست بخوابم دیگم بلند نشم"
    دیدم هنوز خیلی کارا هست که نکردم
    نمی دونم ، شاید...
    میشه بگی فلسفه این عکسه که گذاشتی چیه؟
    برای اینکه تبدیل بشیم به همون مهرورزان زمانهای کهن،همون هایی که هیچی از خودشون نگفتند چون می دیدند همه دنیا رو خدا پر کرده ،برای اینکه بپذیریم به جان هر آنچه که میل دل خداونده حتی اگه خواست ما نیست یا بهتره بگم پذیرشش برای ما دشواره ..... باید از همون راهی بریم که در چند مصرع آخر گفته شده و درس محبت رو با نمره خوب پاس کنیم و سرمای وجودمان و بی رحمی فضای بیرونمان را با گرمای عشق درون سینه مان گرم نگه داریم .....
    تقدیم به آبجی خودم،امیدوارم که شما به یکی از همون مهرورزان زمانهای کهن تبدیل بشین :دی

    مهرورزان زمانهای کهن
    هرگز از خویش نگفتند سخن
    که در آنجا که تویی
    برنیاید دگر آواز از من
    ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
    هر چه میل دل دوست
    بپذیریم به جان
    هر چه جز میل دل او
    بسپاریم به باد
    آه
    باز این دل سرگشته من
    یاد آن قصه شیرین افتاد
    بیستون بود و تمنای دو دوست
    آزمون بود و تماشای دو عشق
    در زمانی که چو کبک
    خنده می زد شیرین
    تیشه می زد فرهاد
    نه توان گفت به جانبازی فرهاد : افسوس
    نه توان گفت ز بیداری شیرین : فریاد
    کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
    عشق در جان کسی ریختن است
    کار فرهاد بر آوردن میل دل دوست
    خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن
    خواه با کوه درآویختن است
    رمز شیرینی این قصه کجاست؟
    آن که می آموخت به ما درس محبت می خواست:
    جان چراغانی کنی از عشق کسی
    به امیدش ببری رنج بسی
    تب و تابی بودت هر نفسی
    به وصالی برسی یا نرسی
    سینه بی عشق مباد !!!
    " فریدون مشیری"
    پشت در ، فاطمه تنهاست هنوز
    و هنوزم که هنوز است
    غریب است علی
    بی جواب است سلام ولی(ولایت) ....
    کار صد مرد کند فاطمه آنجا
    به فدای غم صد رنگ علی
    پشت حیدر خمیده است هنوز
    استخوانی درگلو و تیر در چشم هنوز
    چشم ها منتظر است
    به طلوع شمس دیگر هنوز
    ختم ششم قرآن کریم... ختم قرآن و ترجمه..... ختم صلوات ... هفته ی یازدهم
    سلام ستاره جون چقد من بدشانسم تا اومدم تو رفتی :(
    از اینکه به یادم بودی خیلی ممنون :gol:
    چقد اینجا خشکلللللللللللللللللله خیلی خوش سلیقه ای واقعا;)
    چرا شما در این تاپیک شرکت نکنید و عکس های محل زندگیتون را قرار ندهید !!!؟
    خوشحال میشم در این تاپیک شرکت داشته یاشید:
    عکس هایی از شهر های مختلف ایران
    اسلام علیک یا بنت رسول الله




    آآآآآآه فاطمه جان ...

    کمی از غسل زیر پیرهـن ماند *** کمی از خـون خشک بـر بـدن ماند

    کفن را در بغل بگرفت و بو کرد *** همان طفلی که آخر بی کفن ماند

    عظم الله اجورنا و اجورکم یا صاحب الزمان...
    مهدیه 1 : ختم قرآن همراه با ترجمه به نیت تعجیل در ظهور.... ختم پنجم .... هفته دهم
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/261204-(خواهشا-بخوانید-و-به-دوستان-بفرستید!)
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا