ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبي و پر از مهر ، به ما مي خندد !
يا زميني را که، دلش ازسردي شب هاي خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبريز شد و
نفسي از سر اميد کشيد
ودر آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد
زير پاهامان ريخت ،
تا بگويد که هنوز، پر امنيت احساس خداست !
پيرمرد خسته کنار صندوق صدقه ايستاد.
دست برد و از جيب کوچک جليقهاش سکهاي بيرون آورد.
در حين انداختن سکه متوجه نوشته روي صندوق شد:
صدقه عمر را زياد ميکند، منصرف شد!!!