مرديكه ... اعصابمو ريخت بهم
مدير عامل شركت رو مي گم
دعوام شد باهاش الان
قراردادم تموم شده خواستم تمديد كنم مي گنه حالا بعدا
داره طفره مي ره
منم گفتم تا فردا فكراتونو بكنيد
اگه قرارداد نمي بنديد من برم پروانم رو باطل كنم
فكر كرده خنگ گير آورده
مرديكه...
مي خواد من بدون قرارداد واسش كار كنم
كارش و شركتش بخوره تو سرش
چنان حالشو بگيرم كه به دست و پام بيافته
دلم براش سوخت تو اين شركت كوفتي موندم
مدير عامل شركت رو مي گم
دعوام شد باهاش الان
قراردادم تموم شده خواستم تمديد كنم مي گنه حالا بعدا
داره طفره مي ره
منم گفتم تا فردا فكراتونو بكنيد
اگه قرارداد نمي بنديد من برم پروانم رو باطل كنم
فكر كرده خنگ گير آورده
مرديكه...
مي خواد من بدون قرارداد واسش كار كنم
كارش و شركتش بخوره تو سرش
چنان حالشو بگيرم كه به دست و پام بيافته
دلم براش سوخت تو اين شركت كوفتي موندم