در اقیانوس خیالم ماهی قرمزی از جنس عطوفت دیدم که به دنبال دریچه ی امید از یک سو به سوی دیگر می رفت. گفتمش : چرا بی قراری؟ گقت: آخر عاشقم. گفتم عاشق چیستی؟ گفت آنقدر عاشق عشقم که بدان زندگی می کنم. گفتم : خوب عشق تو چیست ؟ گفت عشق من جستن است. جستن در پی امید. در پی راز زندگی. در پی چگونه زیستن ؟ چگونه پرده ی نا امیدی را کشیدن؟ گفتمش: پس بگذار که در این راه من نیز همراه تو باشم. گفت: عاشق تنها به دنبال معشوقش می گردد. تنهایی کار من است و عشق جذب کننده ی تنها هاست. پس به دنبال عشقم ، به دنبال امیدم ، به دنبال مرحم این زخم کهن، تنها در این بی کران آب، جستجو می کنم. خدانگهدارت به امید آن که تو نیز عشق خود را بیابی.