سلااااااام محسن عزیز،خوبی؟خوشی؟اوضاع رو بر وفق مرادت هست دیگه؟
باور کن شرمنده شدم وقتی پیغامت رو خوندم ولی به خدا خیلی کم آن بودم،جدیدا سرم ناجور شلوغه اصلا فرصت نمی کنم بیام،اولین باری هم که اومدم اون خبر دردناک رو شنیدم اصلا دل و دماغ گشتن نداشتم سری بعدی هم مهمون اومد برامون مجبور شدم سریع برم وگرنه مگه میشه یار مشاعرمو فراموش کنم؟؟!
خوب چه خبرا؟چی کارا می کنی؟یه سوال می پرسم ولی راستشو بگو،نترس بابا نه شام می گیرم ازت نه شیرینی

، بالاخره دوماد شدی؟
محسنی هیچ وقت اون دورانی که خوش بودیم رو فراموش نمی کنم،خیلی وقتا یادش می افتم و حسرت می خورم که چه زود گذشت.
برات بهترین آرزوهارو دارم،امیدوارم این فرصت پیش بیاد که بازم همه با دلخوشی دور هم جمع شیم.
به خدا می سپارمت،شاد باشی و تندرست رفیق شفیقم.