ایندوتا چه خوشملن!!!
میدونستی من دبیرستان بودم یه پرنده داشتم(بلبل خرمایی..همینکه عکسش پایینه)که آخرش آدم شد!!!
نوشابه میخورد، آب تنی میکرد، بیرون قفس میخوابید تازه صبحها هم میومد رو بالشت اونقد خودشو تکون میداد تا بلند شی صبحونشو بدی!!!!
توپ شیتونک رو که مینداختم هوا با پنجه هاش توپ رو همراهی میکرد!!!
اصلا چیزی بود!
یبار تو حیاط، یکی از اقوام دلش سوخت براش، از قفس در آورد فراریش داد...
10 دیقه بعد اومد روو شونه مادرم نشست!!!!
بچه که بود، نوکش یمقدار کج بود، مادرش انگار چون میدونسته توو طبیعت دووم نمیاره انداخته بودتش از لونه پایین درخت که بابام پیداش کرد!
روزای اول چشاش هم بزور باز میکرد!

با انگشت مرطوب آب رو قطره ای بزور میکردم توو حلقش!

اینا عادت دارن یکیشون چشماشو میبنده اونیکی لای پراشو تمیز میکنه(خیلی کیف میکنن!)