فدای تو... منم از دیدنت خیلی خوشحال شدم.
نقاشی میکشدی خانم هنرمند... چه خوبه که ساعتای تنهاییتو با قلمو و بوم تقسیم میکنی... کاش منم ازین هنرا داشتم مثل آبجی...
راستی 5شنبه با Comet بودم, جای تو و فاطمه رو خیلی خیلی خالی کردیم...
البته برنامه نذاشته بودیما, من رفته بودم پاتقمون (همون که باهم رفتیم!)، آبجیمم قرار بود یه ساعت بعدش راه بیفته و بیاد, منم وایسادم تا اون برسه و با هم برگردیم...
خلاصه اینکه دلم خیلی هوای تو و آبجی فاطمه رو کرده بود اونجا!
جات خالی، چایی خوردیم با کیک!!!!
انقذه خوووووب بود! ؛) (شکلک آدمه شکمو که نذری دوست می داره!)