تو هم بهترین دختر دنیایی. ولی باور نمی کنم که تابع امر من باشی. تو جلوی من وایسادی، اما من به دل نگرفتم. من تو رو با خون دل بزرگ کردم. نذاشتم آب تو دلت تکون بخوره. نذاشتم جای خالی مادر و احساس کنی. نمی خوام ناراحتیت رو ببینم . به خاطر همین قبول می کنم بابایی.
بابایی این مهران چرا جملات من و تکرار می کنه؟ یعنی می خواد بگه که تابع پدرزنش می تونه باشه؟ یعنی می خواد من و گول بزنه؟
من که گفتم موافقم، دیگه مشکل چیه؟
سیلام!
مرسی....منم خوبم...فدای تو...!
آره دیگه دیروز صوب رفتیم, و قرار داد و بستیم!
سمت پونک گرفتم!
مرسی... لطف داری.......................................................
این بار تو چشمهایت را ببند
تا من قایم شوم!
چشمهایت را ببند وبشمار...
از اول شروع کن
از اولین نگاه حتی....
بشمار!
گره خوردن نگاه هامان را
سادگی تو که نمی دانم کجا جا ماند را...
چشمهای مهربانت را ببند وبشمار!
چشمهایت را که باز کنی
من رفته ام!
و نوبتی هم که باشد...
این بار نوبت توست
که همه قصه ها را بگردی تا پیدایم کنی!!!