احسان mba
پسندها
2

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • عشقش عروس شده بوده این روانی شده ... یه چیزی تو مایه های من وقتی به سرم میزنه افتاد ؟
    اوايل حالش خوب بود

    نمي دونم چرا يهو زد به سرش

    حالش اصلا طبيعي نبود

    همش بهم نگاه مي كرد و مي خنديد

    به خودم گفتم: عجب غلطي كردم قبول كردم ها . . .

    اما ديگه براي اين حرفا دير شده بود

    بايد تا برگشتن اونا از عروسي پيشش مي موندم

    خوب يه جورایي اونا هم حق داشتن كه اونو با خودشون نبرن

    اگه وسط جشن يهو ميزد به سرش و ديوونه مي شد

    ممكن بود همه چيزو به هم بريزه و كلي آبرو ريزي مي شد

    اونشب براي اينكه آرومش كنم

    سعي كردم بيشتر بهش نزديك بشم و باهاش صحبت كنم

    بعضي وقتا خوب بود ولي گاهي دوباره به هم مي ريخت

    يه بار بي مقدمه گفت: تو هم از اون قرصها داري ؟!

    قبل از اينكه چيزي بگم گفت:

    وقتي از اونا مي خورم حالم خيلي خوب ميشه

    انگار دارم رو ابرا راه ميرم . . .

    روي ابرا كسي بهم نميگه ديوونه . . . !

    بعد با بغض پرسيد تو هم فكر ميكني من ديوونه ام ؟ . . .

    اما اون از من ديوونه تره

    بعد بلندخنديد و گفت :

    آخه به من ميگفت «دوسِت دارم»

    اما با يكي ديگه عروسي كرد و بعد آروم گفت :

    امشبم عروسيشه . . .
    میگن عاشقونه بنویس
    میگم میترسم بخونه بفهمه
    یا بخونه نفهمه
    یا اصلا نخونه
    میگن پس میخوای چی کار کنی؟
    بپوسی یا فراموش کنی؟
    فکر میکنم
    یاد پیرمرد نقاش تو ocean sea میوفتم
    میخوام برم با آب دریا، نقاشی دریا رو بکشم
    وقتی که بوم نقاشی خشک شد،
    مهم نیست کسی دیگه دریا رو نبینه،
    مهم اینه که دریا اونجاست
    به رنگ بیرنگ خودش
    از خواب که بیدار میشم
    عرق کردم
    خواب میبینم
    غرق شدم.
    توی خواب از خواب بیدار میشم
    و باز هم غرق میشم
    نه نشده ... شایدم شده ولی واسم مهم نبوده ...آره خب هر کی یه مدلیه دیگه ... منم که نگفتم بده .
    اونو که بیشتر از اینی که خودت مطمئن باشی من مطمئنم ... منظورم از غیرقابل اعتماد بیشتر صادق نبودن بود ... هیچ وقت حرف خودتو به کسی نمی زنی واسه همین من هیچ وقت نمی فهمم تو نظرت چیه ... . من فک میکنم تو هیچ وقت حرفتو به کسی نمی زنی که در موردت قضاوت نکنن , خودتم در مورد بقیه این قضاوتو انجام میدی ...البته این نظر منه . من همیشه تو زندگیم نسبت به افراد تو دار یه ترسی دارم . نمی دونم چرا
    رو حساب خنده ش ...
    تو یه آدم مهربون تو داری به خاطر اصل دوم قابل اعتماد نیستی . جدیداً به این نتیجه رسیدم واسه همینه دیگه باهات درددل نمی کنم .
    بازم به تو بر میگرده ...
    منم که همینو میگم ... تو واست خیلی مهمه که پشت سرت چی میگن ....
    گور بابای اون دانشگاه با دانشجوهای مزخرف تر از خودش . هیچ کار نکنی پشتت هزار جور حرف و حدیثه من واسه همین با دخترا فقط سلام علیک دارم ولی مث که پسرام زیاد فرقی نمی کنن .
    در کل من سعی می کنم کمتر از اینی که میومدم بیام که کسی اذیت نشه .
    من تو جمع چی به تو گفتم که بچه ها بخوان برداشت بدی کنن ؟
    امیدوار بودم تا الان متوجه شده باشی من آدم متظاهری نیستم ، نمی تونم وانمود کنم چیزی نیستم که هستم . اگه باهات شوخی می کنم تو واسه حرف بقیه ناراحتی گفتم دیگه باهات شوخی نمی کنم نه تو جمع نه بین خودمون . ولی فک نمی کنم تو مشکلت اینجا باشه چون قبل از این که حرف بچه ها باشه گفتی من همیشه لیچار بارت می کنم .
    تقصیر تو نیست من باید تو رفتارم تجدید نظر کنم . توام مث بقیه همونایی که تو اون دانشگاهن فقط وانمود می کنی که فرق می کنی . دنبال این که کی پشت سرت چی میگه . خوب با این حساب منم حق دارم بخوام پشت سرم حرف نباشه پس دیگه اصلاً از دو متری توام رد نمیشم که یه وقت بچه ها حرف در نیارن .
    توجیهت واقعاً بچه گانه بود .
    هیچ کس نمی داند

    برای نوشتن همین چند خط ساده

    خودکار چه دردی کشیده است

    …………………………………….

    با چه زبانی به این جماعت بگویم

    که آشنای هیچ کدامتان نیستم

    که عاجزترین اعتراف زمینم

    سری در آسمان دارم

    و دعای خیری که هرگز

    از دستانم بالاتر نرفت…
    هنوز گاهی میان آدمها گم می‌شوم
    کوچه‌ها را بلد شدم
    خیابان‌ها را بلد شدم
    ماشین‌ها را، مغاز‌ه‌ها را
    رنگ‌های چراغ قرمز را
    جدول ضرب را حتی
    دیگر در راه هیچ مدرسه‌ای گم نمی‌شوم
    ولی هنوز گاهی میان آدمها گم می‌شوم
    آدمها را بلد نیستم!
    یعنی من دیگه با تو هیچ وقت شوخی نمی کنم چه جلو بچه ها چه بین خودمون . دیگه ادامه نده .
    هیچ حرف دگری نیست که با تو بزنم

    تو نمی فهمی اندوه مرا

    چه بگویم به تو ای رفنه زدست

    شدم از مستی چشمان تو مست

    شده ام سنگ پرست

    مرگ بر انکه دلش را به دل سنگ تو بست

    تو نمی فهمی اندوه مرا
    خدایا !
    مرا بیاموز
    دعا نم ، عمل کنم ، شجاع باشم.
    مرا بیاموز
    راه دشواری را بپیمایم
    که سرانجام به نوری بی پایان منتهی می شود.
    آنجا که "من" ناپدید می گردد ،
    و فقط "تو" بر جای می مانی.


    silenta
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا