afshiiiin
پسندها
16

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام افشین جان
    خوفییییییییی
    پس واقعاً خسته نباشی
    ان شاء الله که موفق باشی
    خدایا !
    مرا بیاموز
    دعا نم ، عمل کنم ، شجاع باشم.
    مرا بیاموز
    راه دشواری را بپیمایم
    که سرانجام به نوری بی پایان منتهی می شود.
    آنجا که "من" ناپدید می گردد ،
    و فقط "تو" بر جای می مانی.


    silenta
    این بار تو چشمهایت را ببند
    تا من قایم شوم!
    چشمهایت را ببند وبشمار...
    از اول شروع کن
    از اولین نگاه حتی....
    بشمار!
    گره خوردن نگاه هامان را
    سادگی تو که نمی دانم کجا جا ماند را...
    چشمهای مهربانت را ببند وبشمار!
    چشمهایت را که باز کنی
    من رفته ام!
    و نوبتی هم که باشد...
    این بار نوبت توست
    که همه قصه ها را بگردی تا پیدایم کنی!!!

    :gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:


    به چشم بر هم زدنی

    مادرم کودکی هایم را

    گذاشت پشت در!

    همه چیز شد خاطره ای

    برای روزهای مبادا!

    برای روزهای "یادش بخیر"

    " ای کاش"و...

    اما نه من دکتر شدم

    و نه تو خلبان !

    تنها یادگاری آن روزها

    همان تیله های سیاه زیر کمد است

    که وقتی در خانه تکانی عید

    پیدایشان می کردیم

    از شادی، هر بار بزرگتر می شدیم ...

    حالا اما ...

    آداب این بزرگ شدن، گاهی عذابم می دهد!

    بزرگ شدنی که یادم داد

    به آدمها لبخند بزنم

    حتی اگر دوستشان ندارم!

    یاد گرفتم،گریه نکنم

    و بلند بلند نخندم!

    فریاد نکشم،اخم نکنم و ...

    یادم داد، دروغ بگویم!

    ...

    چه احمقانه بزرگ می شویم!

    بزرگ شدنی که رسیدن ندارد ...

    بازی...حرف...خنده...سلام... ندارد!

    آنچه مانده فقط

    سایه ی سیاهی از من است

    بر دیوار "دوستت ندارم"!

    با اینکه من مثل بازیهای کودکی

    هنوز لباس سفید بر تن دارم ...
    مام به مهندسای شیمی ارادت داریم...
    از آشنایی با شما خوشوقتم...:gol:
    داداش سلام...
    خوفی؟
    امروز همه چی بر وفق مراده اصلا نمی خوام دعوا کنم.....

    آبییییییته
    سلام افشین جون
    خوفییییییییییی ؟
    ببینم از دیروز تا الان یه سر خواب بودی ؟؟؟؟///
    تا الان دیگه باید حسابی ورم کرده باشی
    روز خوبی رو براتون آرزو می کنم


    آدم ها مي ­آيند

    زندگي مي­ کنند

    مي­ ميرند

    و مي­ روند

    اما ...

    فاجعه­ ي زندگي تو

    آن هنگام آغاز مي­ شود

    که آدمي مي­ ميرد

    اما

    نمي رود !

    مي­ ماند ...

    و نبودنش در بودن تو

    چنان ته­ نشين مي شود

    که تو مي­ ميري در حالي که زنده­ اي

    و او زنده مي­ شود در حالي که مرده است ...!

    آزاده طاهائي


    شادي را هديه كن
    حتي به كساني كه آن را تو گرفتند.
    عشق بورز به آنها كه دلت را شكستند.
    دعا كن براي آنها كه نفرينت كردند.
    درخت باش بر غم تبر ها،
    بهار شو و بخند كه خدا هنوز آن بالاست...
    سلام افشین جان
    صبح بخیر
    خوفییییییییییییی
    هنوز خوابی که
    من الان سر کارم ساعت 6:25 اومدم
    نه....
    galaxy یعنی کهکشان به خاطر علاقه ای که به نجوم دارم انتخابش کردم ...........
    چطور مگه ؟؟


    ...وقتی بزرگ میشی ، قدت کوتاه میشه ، آسمون بالا می ره و تو دیگه دستت به ابرها نمی رسه و برات مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چی بازی می کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتی لبخندشونم نمی بینی و ماه - همبازی قدیم تو - اونقدر کمرنگ میشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردی پیداش نمی کنی ...

    وقتی بزرگ میشی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی و در مراسم تدفین درختها شرکت می کنی و فاتحۀ تموم آوازها و پرنده ها رو می خونی و یه روز یادت می افته که تو سالهاست چشمهات رو گم کردی و دستات رو در کوچه های کودکی جا گذاشتی. اون روز دیگه خیلی دیر شده ...

    فردای اون روز تو رو به خاک می دهند و می گویند : " خیلی بزرگ بود " ...

    .

    .

    .

    ولی تو هنوز جا داری تا خیلی بزرگ بشی ، پس بیا و خجالت نکش و نترس ...!


    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی ...

    وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت میره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی پروانه های مرده ات رو خاک کنی براشون مراسم بگیری و برای پرپر شدن گلت گریه کنی ...

    وقتی بزرگ میشی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیدی و تازه کلی براشون رقصیده ای ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه نمی ترسی که نکنه فردا صبح خورشید نیاد ، حتی دلت نمی خواد پشت کوهها سرک بکشی و خونه خورشید رو از نزدیک ببینی ...

    دیگه دعا نمی کنی برای آسمون که دلش گرفته، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکای آسمون رو پاک می کردی ...
    آفررررررررررررررررررررررررییییییییییییییییین .........
    چشم ...فرزانه رو اگه دیدم بهش میگم
    من به bmd نمیگم... باهاش قهرم و اعصابشو ندارم ...خودت بهش بگو
    bmd که فکر کنم استادی باشه واسه خودش ..ولی بزار برم ازش بپرسم ....
    فرزانه هم بلده ...آره ..کارش خوبه ولی دف رو خیلی عالی میزنه ....
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا