محـسن ز
پسندها
7,181

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سیلام محسن...چطوریایی؟؟خوبی؟شبت خوش باشه..بابا به جان خودم داشتم مطلب میذاشتم تو تالار نساجی..اونجا دید نمی زدم


    آدم ها مي ­آيند

    زندگي مي­ کنند

    مي­ ميرند

    و مي­ روند

    اما ...

    فاجعه­ ي زندگي تو

    آن هنگام آغاز مي­ شود

    که آدمي مي­ ميرد

    اما

    نمي رود !

    مي­ ماند ...

    و نبودنش در بودن تو

    چنان ته­ نشين مي شود

    که تو مي­ ميري در حالي که زنده­ اي

    و او زنده مي­ شود در حالي که مرده است ...!

    آزاده طاهائي
    سلام بابایی جونم خوبی فدات شم؟
    بابا باید امشب زود برم صبح کلاس دارم!
    شب بخیر!
    مهران میگه
    آبجی بهش بوگو لینکشو کپی کنه تو آدرس بار اینتر کنه تا ببینه .


    ...وقتی بزرگ میشی ، قدت کوتاه میشه ، آسمون بالا می ره و تو دیگه دستت به ابرها نمی رسه و برات مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چی بازی می کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتی لبخندشونم نمی بینی و ماه - همبازی قدیم تو - اونقدر کمرنگ میشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردی پیداش نمی کنی ...

    وقتی بزرگ میشی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی و در مراسم تدفین درختها شرکت می کنی و فاتحۀ تموم آوازها و پرنده ها رو می خونی و یه روز یادت می افته که تو سالهاست چشمهات رو گم کردی و دستات رو در کوچه های کودکی جا گذاشتی. اون روز دیگه خیلی دیر شده ...

    فردای اون روز تو رو به خاک می دهند و می گویند : " خیلی بزرگ بود " ...

    .

    .

    .

    ولی تو هنوز جا داری تا خیلی بزرگ بشی ، پس بیا و خجالت نکش و نترس ...!


    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی ...

    وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت میره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی پروانه های مرده ات رو خاک کنی براشون مراسم بگیری و برای پرپر شدن گلت گریه کنی ...

    وقتی بزرگ میشی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیدی و تازه کلی براشون رقصیده ای ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه نمی ترسی که نکنه فردا صبح خورشید نیاد ، حتی دلت نمی خواد پشت کوهها سرک بکشی و خونه خورشید رو از نزدیک ببینی ...

    دیگه دعا نمی کنی برای آسمون که دلش گرفته، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکای آسمون رو پاک می کردی ...
    محسن عزیز استاد محترم
    با سلام وعرض ادب
    نه منظورم را نتوانستم که بیان نمایم مجددا مطرح میکنم . اخرین مطلب تایپ شده در صفحه ای که شما راهنمائی نموده اید,بعد از پیشنهادات مشکلات کمبود اب است .بعد از انهم مطلب قنوات,انتقال اب ,ابخیزداری را تایپ نموده ام,که به صفحه اصلی یعنی دنبال مشکلات کمبود اب ردیف نمی شوند.بزرگواری فرمائید کنترل و راهنمائی فرمائید.با تشکر
    تو چقدر اطلاعات داری
    مشکوک میزنی؟
    اینا به من هیچی نگفتن.حالا من چکار کنم؟
    ممنون.
    همه چی خوبه
    هفته قبل اخبار دیدین؟
    برادر این عبداامملی تون رو اعدام کردن.:D
    سلام داداش بزرگه
    حال شما؟
    سری به کوچکترا نمیزنین
    محسن عزیز استاد محترم
    با سلام وعرض ادب
    همینکه تا امروز مرا تشویق و راهنمائی در باشگاه نموده اید استاد من محسوب می شوید,واما محبت فرمائید پوست رپلی را در پروفیل اینجانب بزنید بعضی از مطالب ارائه شده تکراری هستند و یا امکان انتقال انها به صفحه اصلی که شما راهنمائی فر موده اید نمی باشد .لطفا در این زمینه راهنمائی فرمائید با تشکر


    خدا را در آغوش کشیدم ...

    خدا زیاد هم بزرگ نیست

    خدا در آغوش من جا می شود ...

    شاید هم آغوش من خیلی بزرگ است !

    خدا پیشانی مرا می بوسد و من از لذت این بوسه مست می شوم ...

    خدا یک بار به من گفت:

    تو گناهکار مهربانی هستی !

    و من خوب می دانم که گناهان من چقدر غیر قابل بخششند ...

    و به یاد می آورم که او خداست و می بخشد ...!


    دوست دارم کسی پیدا شود برایم حرف های خوب بزند ...

    قصه های خوب بگوید ...

    دوست دارم دست هایش بوی خدا بدهد ...

    خنده اش مرا یاد زندگی بیندازد !

    زندگی اش مرا یاد چیزهای خوب بیندازد ...

    یاد بچگی ام بیفتم ...

    دوست دارم بچگی ام را بغل کنم ...

    .

    .

    .

    دوست دارم کسی پیدا شود برایم قصه های خوب بگوید ...!
    سلام عزیز
    چاکریم بابا اینا یه چندتا قطره ای هستن که گاهی یهویی بی حواس سبز میشن رو دستام
    نمیدونستم روالتونو وکسی هم نبود بپرسم
    خلاصه قصد بی نظمی نداشتیم
    موفق باشی عزیز
    سلام محسن جان
    چطوری؟
    قربونت
    امیدوارم حال و احوالت خوب باشه
    ممنون بایت مشیری
    سلامی به گرمی هوا وشیرینی خرمای بوشهر
    دوست عزیز نمی دانم کجا باید دفاع کنیم؟


    من دختری بودم

    تنها در دنیای خودم

    آروزیم خانه ای بود در بین درختان ...

    من یک رویا داشتم

    که از بلندترین نقطه پرواز کنم !

    ...

    میان برگها قدم زدم

    و از خدا پرسیدم

    من کجا هستم ؟!

    ...

    ستاره ها به من لبخند زدند

    و خدا با خیالی آرام به من گفت

    در من ...

    ...

    حالا که زمان گذشته است

    و خاکستری شده ام

    آماده ام تا

    از بالاترین نقطه پرواز کنم

    ...

    وحالا میفهمم خدا به من چه گفت ...!
    سلام آقا محسن عزيز
    داداش جريان سبز و قرمز و انار و گيلاس تبريز و .... رو كه من نفهميدم
    اگه بدخواه داري بگوها ...
    میگم منم منظورم این بود شبا کمتر میام بیشتر روزا هستم جمله م ایهام داشت فکر کنم:D

    :gol:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا