MEMOL...
پسندها
3,736

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چرا باور نمیکردی من که عاشقه تو بودم من که از خودم گذشتم نگو لایقت نبودم نمی بینه دیگه چشام دارم از یاد میرم انگار توی این زمونه نامرد تو نفهمیدی تنهام
    دارم از دست میرم آسون به چشات نگیره بارون توی این جاده غریبم دارم میرم آروم آروم روی سنگه قبره من کاش مینوشتم بیگناه اون که شد عاشقه چشمات زیره خاک بی سر پناه زود رفتی زیره خاک ای تنه پوسیده ای من چشمات و باز کن و ببین اون هنوز خیانتاش گوره تورو می لرزونه عکسه بعده من چشمه تورو می ترسونه اون که بود عاشقه چشمات الان زیره خاک بی سر پناه
    “HICH CHIZ TOO DONYA NEMITOONE DALILE KHOOBI BARAYE SHEKASTANE DELE KASI KE DOOSESH DARI BASHE....”
    بی تو ای جان جهان ، جان و جهانی گو مباش
    چون رخ جانانه نتوان دید جانی گو مباش
    همنشین جان من مهر جهان افروز توست
    گر ز جان مهر تو برخیزد جهانی گو مباش
    یک دم وصلت ز عمر جاودانم خوش تر است
    بر وصال دوست عمر جاودانی گو مباش
    در هوای گلشن او پر گشا ای مرغ جان
    طایر خلد آشیانی خاکدانی گو مباش
    در خراب آباد دنیا نامه ای بی ننگ نیست
    از من ِخلوت نشین نام و نشانی گو مباش
    چون که من از پا فتادم دستگیری گو مخیز
    چون که من از سر گذشتم آستانی گو مباش
    گر پس از من در دلت سوز سخن گیرد چه سود
    من چو خاموشی گرفتم ترجمانی گو مباش
    سایه چون مرغ خزانت بی پناهی خوش تر است
    چتر گل چون نیست بر سر سایبانی گو مباش
    پشت پلکت
    قصه ای از عشق پنهان
    با دو دست شوق قلبم کاش می شد می نوشت
    اما یکی آمد
    و یک احساس از یاس تو پرپر شد
    دلم انگار می فهمید در انبوه غریبی ها
    رفاقت ها چو خنجر شد
    و قصه در سکوت بی جوابی مرد
    اینجا بود وقتیکه زمین آغاز حسرت شد
    زمان پردازش بی وقفه ی تکرار غم ها بود
    صدا راه فراری بود خود تاریک و بی روزن
    و عشق
    آواره ای بی سرزمین در راه نفرت شد
    تمام سهم رویا از ترانه
    تلخی یک حادثه از لحظه ی برخورد سنگ و شیشه ی ما بود
    میان ماندن و مردن
    نمی دانم ولی ایا ندامت را ندیمی بود ؟
    یا در پشت دیدار دو بیگانه
    کسی از آشنایی ساز می زد ؟
    صدایی آشنا می گفت :
    دراین بیراهه راهی هست
    ولی حتی در اینجا هم نمی مانم
    سخن های حکیمانه
    خیالی خام بیش من را نیست
    که من حتی خودم را هم نمیدانم...
    اللهيييييييييييييي مرسي:w12::gol:چه خبر اين مدت كه نبوديم اتفاق خاصي نبود:whistle: زياد نمي تونم بيام وقت نمي كنم ولي سعي ميكنم بيشتر بيام:w30::w11:
    خیلی ممنون توصیف زیبایی بود از لحظه...


    اینروزها حتی دستمان را نیز بر شب سیاه نمیتوانیم بکشیم..
    به خلوت این ساعات نیز دلی خوش نمیتوانیم بکنیم..
    گویا هیچ حقی دیگر شامل ما نمیشود جز احساس کینه به کسی که دنیارا وارونه به ما باوراند
    سلام مزضيه جونممممممممممممم:love::w12: من برگشتم خوبي گلكم؟ دلم بدجوري تنگيده بود واست:sweatdrop:بابت متن هاي قشنگت مرسي:w30:
    سلام دوست عزیز!
    نوشته های زیبات رو خوندم و باید بگم فوق العاده هستند!
    برات آرزوی موفقیت میکنم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا