@ RESPINA @
پسندها
3,884

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • خستگی هایم را با خدا قسمت کرده ام ...

    خدا قبول کرده است، سهم بزرگتری از خستگی هایم را برای خودش بردارد !

    چون من کوچکترم،کمترش برای من باشد !

    درد هایم هم همینطور ...

    به خدا گفتم که من کوچکم و ضعیف

    و خواستم درد ها و خستگی هایم را، همه اش را بدهم برای خدا باشد !

    خدا قبول نکرد ...

    گفت آدم زنده ی بی درد وجود ندارد !

    اگر بخواهی،

    درد ها و همه ی خستگی هایت را،با زندگی ات ازت می گیرم !

    همه را با هم ...

    من قبول نکردم ...

    سهمی از درد ها و سهمی ازخستگی هایم و همه ی زندگی ام را نگه داشتم ...

    .

    .

    .
    نفس می کشم و خدا هم هست ...!
    سلام حمید خان ... خوبی ؟

    ممنونم ....
    ببخش یه مدت نبودم ... اومدم دیدم صندلیت بوده شرمنده
    سلام به عزیز دل خوبی حمید جون ؟!
    مرسی روز تو هم مبارک

    قربونت


    از نور آموختم ؛

    كه سكوت كنم ...

    و از سكوت ؛

    كه پذيرا باشم ...

    راهی طولانی در پيش است ...!


    کسی می گوید آری
    به تولد من
    به زندگی ام
    به بودنم
    به ضعفم
    نا توانی ام
    مرگم

    ...

    کسی میگوید آری
    به من
    به تو

    ...

    و از انتظار طولانی شدن شنیدن پاسخ من
    شنیدن پاسخ تو
    خسته نمی شود ...!
    سلام. به جاهای خوبی رسیدم. این قضیه از قضیه ی سپهر شروع شده. اون میگه به راسل دختر عمو . واسه همین تو هم همین جوری میگی. دیدی پرسیدم؟
    خب فعلاً خداحافظت باشه


    میان تکه های گم شده ام

    سرگردانم ...

    من این جا و آن جا

    در جستجوی پیوندهایم

    در پس کدامین ابهام

    جا مانده ام،

    که این آواز رازآلود

    مرا به خویش می خواند ؟!

    بر بیراهه های تردید

    گام می زنم ...

    میان تاریکی

    قلبم را می یابم ...

    همان یگانه راهنمای من

    در مسیر زمان ،

    که از هجوم آموخته ها

    گریخته است

    پیش می آیم و نگاه می کنم ...

    اینک

    حقیقت در یک قدمی ست ...!


    فریبا حسینی سجادی
    سلام حميد جان
    ممنونم كه به يادم بودي عزيز ...بابت شعر زيباتون هم تشكر ميكنم...واقعا دلچسب بود...ممنونم.
    خيلي متاسفم كه نتونستم توي صندلي داغت شركت كنم...اما سر فرصت حتما ميخونمش. [IMG]


    چشم که گشود ...

    دلتنگ خانه بهشتی خود شد

    و گریست ...

    دستی پاهایش را گرفت

    چرخاند ...

    تا دنیای وارونه ما را ببیند

    و یاد بگیرد

    که دنیای ما

    با آنچه در بهشت کوچک خود

    آموخته بود

    فرق دارد ...!
    سلام. که این طور. حالا سکرت بازی در میاری. باشه . از خودش می پرسم. حالا چی میشد تو می گفتی؟


    همیشه یک چیزی کم می آوریم !

    همواره قدمی برای گذاشتن باقی می ماند

    که قدمی بر داریم ...

    همیشه کاملا نمی رسیم ...

    فقط فکر می کنیم که رسیده ایم !

    همیشه یک نفر هست

    که خواهد آمد ...

    که نمی شناسیم کیست !

    فقط حسش می کنیم ...

    در دلمان ...

    همیشه جای خالی کسی

    اذیتمان می کند ...!


    این برگ زرد رامی پرستم!
    مثل باران.
    مثل هوای ابری.
    مثل سرمایی که کم وبیش گرم است!
    مثل شاخه های عریان.

    من...
    پاییز پرستم.
    با مذهبی به نام عشق.

    این شب ها،این دور وبر
    حادثه تغییرنام فراگیر است.


    معبودم ...

    گاهی آنقدر واقعیت داری

    که سرم به یک تکه ابر سجده می برد

    و توقع دارم از سنگ

    مهربانی را !

    ...

    امروز خواستم از خودم بنویسم

    اما نشد !

    خواستم از تو بنویسم

    که ناگهان اشک ریختم و دستانم لرزید !

    تو خوب می دانی که آسمان من بارانیست ...

    تو خوبتر می دانی که نیازم به تو ابدیست ...

    تو می دانی، خوب می دانی

    که ایمان از دست رفته باز خواهد گشت ...

    باز خواهد گشت ...!
    آخه امضات یه جوری هستش :دی

    توکل به خدا... خیلی خیلی مرسی عزیزم:gol:
    سلام دوست عزیز خواهش می کنم.امیدوارم دوستای خوبی واسه همدیگه باشیم

    آن سوی ناکامی هاخدایی است که داشتنش جبران همه نداشتن هاست
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا