1
در شبان غم تنهايي خويش، عابد چشم سخنگوي توام
من در اين تاريکي ، من در اين تيره شب جانفرسا
زائر ظلمت گيسوي توام.
واي ، باران،
باران
شيشه پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسي نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربي رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
مي پرد مرغ نگاهم تا دور
واي ، باران،
باران
پر مرغان نگاهم را شست.
خواب روياي فراموشي هاست!
خواب را دريابم
که در آن دولت خاموشي هاست.
من شکوفايي گلهاي اميدم را در روياها ميبينم,
و ندايي که به من مي گويد:
"گر چه شب تاريک است
دل قوي دار
سحر نزديک است"
دل من در دل شب ،
خواب پروانه شدن مي بيند،
مهر در صبحدمان داس به دست خرمن خواب مرا مي چيند.
آسمانها آبي،
- پر مرغان صداقت آبي ست-
ديده در آينه ي صبح تو را مي بيند.
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاک سحري؟
- نه
از آن پاکتري.
تو بهاري؟
- نه
بهاران از تو ست
از تو مي گيرد وام، هر بهار اين همه زيبايي را.