حــامد
پسندها
8,991

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • موفق باشي، كتاب جالبيه( برد رو ميگم)
    ما فقط سيالات رو از روش خونديم
    به به اقا حامد گل
    شكر خوبم، تو چطوري؟
    دانشگاه خوبه، افتادي رو غلطك؟
    مانده تا برف زمين آب شود
    مانده تا بسته شود اين همه نيلوفر وارونه چتر
    ناتمام است درخت
    زير برف است تمناي شناكردن كاغذ در باد
    و فروغ تر چشم حشرات
    و طلوع سر غوك از افق درك حيات
    مانده تا سيني ما پرشود از صحبت سنبوسه و عيد
    در هوايي كه نه افزايش يك ساقه طنيني دارد
    و نه آواز پري مي رسد از روزن منظومه برف
    تشنه زمزمه ام
    مانده تا مرغ سرچينه هذياني اسفند صدا بردارد
    پس چه بايد بكنم
    من كه در لختترين موسم بي چهچهه سال
    تشنه زمزمه ام ؟
    بهتر آن است كه برخيزم
    رنگ را بردارم
    روي تنهايي خود نقشه مرغي بكشم
    چشم، فقط قبلش چندتا مورد هست که حتما باید بهتون بگم به سرمد میگم به بهتون اطلاع بده و شماره تماس رو هم به خود سرمد میدم که بهتون برسونن.
    ببین یکی از دوستام هستش که دنبال چندتا دستیار قابل اعتماد می گرده و به من گفت کسی رو میشناسی که به سرمد گفتم، هدفش اینه هستش که شما ها باهاش همکاری داشته باشید داخل پروژه هاش و ایشون هم مثل بقیه اسم شما رو در کنار مقاله ثبت می کنه.
    سلام، اگر تهران هستی، من یک شماره تلفن هست که متعلق به یک دکتر هستش می دهم بهت باهاش تماس بگیر و بگو از طرف پیرجو معرفی شدم و با اون استاد قرار ملاقات بذار و همه چی رو در رابطه با این قضیه بهت میگه، اگر تمایل داشتی.


    همیشه یک چیزی کم می آوریم !

    همواره قدمی برای گذاشتن باقی می ماند

    که قدمی بر داریم ...

    همیشه کاملا نمی رسیم ...

    فقط فکر می کنیم که رسیده ایم !

    همیشه یک نفر هست

    که خواهد آمد ...

    که نمی شناسیم کیست !

    فقط حسش می کنیم ...

    در دلمان ...

    همیشه جای خالی کسی

    اذیتمان می کند ...!


    معبودم ...

    گاهی آنقدر واقعیت داری

    که سرم به یک تکه ابر سجده می برد

    و توقع دارم از سنگ

    مهربانی را !

    ...

    امروز خواستم از خودم بنویسم

    اما نشد !

    خواستم از تو بنویسم

    که ناگهان اشک ریختم و دستانم لرزید !

    تو خوب می دانی که آسمان من بارانیست ...

    تو خوبتر می دانی که نیازم به تو ابدیست ...

    تو می دانی، خوب می دانی

    که ایمان از دست رفته باز خواهد گشت ...

    باز خواهد گشت ...!


    خدایا...

    مردمانی را دیدم که تسبیح به دست گرفته و دانه دانه ذکر تو را می شمردند به عادت آنگونه با شتاب و متصل نام تو را می خواندند که گویی در معامله ای از تو چیزی ستانده اند و اکنون بهای آن را می پردازند!
    و اندیشیدم که آیا در هر بار خواندن نامت ، بزرگی و لطفت را نیز در ذهن تداعی می کنند؟!
    مردمانی را دیدم که کاغذی دعا به بهایی می خریدندو چون نسخه ای از فروشنده چند بار و چگونه خواندنش را برای رفع حاجت طلب می کردند!
    و اندیشیدم که آیا ترا می خوانیم تا بستانیم یا ترا می خوانیم چون دوستت داریم؟!

    مهربانترین...

    به ما بیاموز
    که دل آدمی عصاره وجود اوست ،حرمت دل ها را از یاد نبریم

    به ما بیاموز
    که دوست داشتن را فراموش نکنیم و آنانکه دوستمان دارند را از خاطر نبریم

    به ما بیاموز
    که سوگند راست بودن دروغمان را نام تو نسازیم

    به ما بیاموز
    که به ناحق کردن حق دیگری عادت نکنیم

    و به من بیاموز
    که دوستی ام را بندی به پای دوستان نسازم و در همه حال دوستشان بدارم. حتی اگر فراموشم کنند ...
    غروب سه‌شنبه خاکستری بود،
    همه انگار نوک کوه رفته بوده‌ن
    به خودم هی زدم از این‌جا برو!
    اما موش خورده شناسنامه‌ی من!


    حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود ... تا باز به آغاز می رسم !

    می میرم ، دوباره زنده ام می کند ...

    ایمان می آورم ، می جنگم ، می میرم !

    می نویسم ، خط می زنم ...

    خط خوردگی هایم را حفظم ، می نویسم !

    فریاد می زنم ، می گریزم ، می گریزانم ...

    ضجه می زنم که بازگرد، باز طغیان می کنم !

    خدا می سازم ، توبه می کنم ، سجده می کنم ...

    در سجده به مامنم کافر می شوم ، بی خدا می شوم ...

    .

    .

    .

    از این همه تکرار حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود تا به آغاز می رسم ...!


    ستاره


    خدايا، ما را ببخش، اين‌ تعريف‌ انسان‌ نيست. ما ديگر ايوب‌ نيستيم...

    .

    .

    .

    خدايا اما به‌ ما برگردان، آن‌ معجون‌ تلخ، آن‌ اكسير مقدس، آن‌ صبر قشنگ‌ را ...
    طعمش‌ تلخ‌ بود. تلخي‌اش‌ را دوست‌ نداشتيم...نمي‌دانستيم‌ كه‌ دواست. دواي‌ تلخ‌ترين‌ دردها...نمي‌دانستيم‌ معجون‌ است! معجونِ‌ انسان‌ شدن...گمش‌ كرديم. شيطان‌ از دستمان‌ دزديد! بي‌طاقت‌ شديم‌ و ناآرام. دهانمان‌ بوي‌ شكايت‌ گرفت‌ و گلايه...‌

    و تازه‌ فهميديم‌ نام‌ آن‌ اكسير مقدس، نام‌ آنچه‌ از دستش‌ داديم، «صبر» بود...

    ديگر عزم‌ آهني‌ و طاقت‌ فولادي‌ نداريم، ديگر پاي‌ ماندن‌ و شانه‌ سنگي‌ نداريم. انگار ما را از شيشه‌ و مه‌ ساخته‌اند. براي‌ شكستن‌مان‌ توفان‌ لازم‌ نيست. ما با هر نسيمي‌ هزار تكه‌ مي‌شويم. ترك‌ مي‌خوريم. مي‌افتيم، مي‌شكنيم، مي‌ريزيم‌ و شيطان‌ همين‌ را مي‌خواست!

    خدايا، ما را ببخش، اين‌ تعريف‌ انسان‌ نيست. ما ديگر ايوب‌ نيستيم...

    از اينجا تا تو هزار راه‌ فاصله‌ است. ما اما چقدر بي‌حوصله‌ايم. ما پيش‌ از آنكه‌ راه‌ بيفتيم، خسته‌ايم. از ناهموار مي‌ترسيم، از پست‌ و بلند مي‌هراسيم، از هر چه‌ ناموافق‌ مي‌گريزيم...
    شانه‌هايمان‌ درد مي‌كند، اندوه‌هاي‌ كوچكمان‌ را نمي‌توانيم‌ بر دوش‌ كشيم،ما زير هر غصه‌اي‌ آوار مي‌شويم، توي‌ سينه‌ ما جا براي‌ هيچ‌ غمي‌ نيست...
    من
    روبرو مي شدم با عروج درخت
    با شيوع پر يك كلاغ بهاره
    با افول وزغ در سجاياي ناروشن آب
    با صميميت گيج فواره حوض
    با طلوع تر سطل از پشت ابهام يك چاه
    كودك آمد ميان هياهوي ارقام
    اي بهشت پريشاني پاك پيش از تناسب
    خيس حسرت پي رخت آن روزها مي شتابم
    كودك از پله هاي خطا رفت بالا
    ارتعاشي به سطح فراغت دويد
    وزن لبخند ادراك كم شد
    چونين در اين پايين
    بکرداري که پايين تر نمي ليزد
    ز بس با صد هزاران کوهميخش کرده اي ستوار
    نه مي افتد نه مي خيزد
    ز تو مي پرسم اي مزدااهورا ، اي اهورامزد
    که را اين صبح
    خوش ست و خوب و فرخنده ؟
    که را چون من سرآغاز تهي بيهوده اي ديگر ؟
    بگو با من ، بگو ... با ... من
    که را گريه ؟
    که را خنده ؟
    با تو ديشب تا کجا رفتم
    تا خدا وانسوي صحراي خدا رفتم
    من نمي گويم ملايک بال در بالم شنا کردند
    من نمي گويم که باران طلا آمد
    ليک اي عطر سبز سايه پرورده
    اي پري که باد مي بردت
    از چمنزار حرير پر گل پرده
    تا حريم سايه هاي سبز
    تا بهار سبزه هاي عطر
    تا دياري که غريبيهاش مي آمد به چشم آشنا ، رفتم
    پا به پاي تو که مي بردي مرا با خويش
    همچنان کز خويش و بي خويشي
    در رکاب تو که مي رفتي
    هم عنان با نور
    در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حيراني
    سوي اقصامرزهاي دور
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا